ما هر چقدر هم که آدم محافظهکاری باشیم باز هم ردپاهای زیادی از خودمان لابهلای محتوایی که در شبکههای اجتماعی منتشر میکنیم به جای خواهیم گذاشت. مسألۀ من در این نوشته این نیست که آیا ردپایی از خود به جای بگذاریم یا نه! بلکه صحبت من این است که چرا در مورد کسانی که ما را در شبکههای اجتماعی دنبال میکنند دچار سوءتفاهم هستیم و فکر میکنیم محرم اسراری همیشگی برای دردِدلهای خود پیدا کردهایم؟ ارتباطی که ما با آدمهای واقعی اطراف خود داریم در مقایسه با برخوردی که با دنبالکنندگان اینترنتی خود داریم متفاوت است. به نظر شما کدام یک را باید جدی و دائمی بدانیم و کدام یک را صرفاً یک ارتباط مجازی از راه دور برای در میان گذاشتن دغدغههای عمومی؟ در دنیای امروز آنلاین بودن یک ضرورت اجتنابناپذیر است؛ چون که حجم قابل توجهی از فعالیتهای اقتصادی، علمی، فرهنگی و هنری عصر ما بر بستر دیجیتال
ادامۀ مطلبنگاهی به کتاب زنگ آهنگین و شبی که مرد
دیشب خواندن کتاب «زنگ آهنگین و شبی که مرد» از آیزاک آسیموف را تمام کردم. این کتاب را تا حالا نخوانده بودم. کتاب شامل دو داستان کوتاه به نامهای «زنگ آهنگین» و «شبی که مرد» است. کتاب را هم خیلی راحت نامگذاری کردهاند: زنگ آهنگین و شبی که مرد. این کتاب را خانم مینا لزگی ترجمه کرده و نشر ققنوس آن را به عنوان شمارۀ هجدهم مجموعۀ پانوراما به چاپ رسانده است. (لینک کتاب در سایت نشر ققنوس) ترجمۀ اثر چنگی به دل نمیزند. نثر کتاب گاهی خیلی نامفهوم و اکثر اوقات غیرسلیس و رباتیک است. به این خط توجه کنید: «هیچ چیز بیشتر از موفقیت در عدم ارائه اسناد لازم برای اثبات حضور نداشتن در محل جرم، برای بیگناه به نظر رسیدن سودمند نیست.» در مجموع کتاب به یک بار خواندنش میارزد. با توجه به حجم کتاب، خواندن آن یک روزی بیشتر وقت نمیگیرد و توصیه میکنم نگاهی به
ادامۀ مطلبنقد و بررسی رمان مغازۀ خودکشی
رمان مغازۀ خودکشی (به فرانسوی: Le magasin des suicides) اثر رماننویس، فیلمنامهنویس و کاریکاتوریست شهیر فرانسوی ژان تولی است. تلفظ درستتر این نام ژان توله (Jean Teulé) است که در فارسی ژان تولی هم گفته میشود. رمان مغازۀ خودکشی در سال 2006 نوشته شد، اولین بار در سال 2007 توسط انتشارات Julliard منتشر شد و بلافاصله توجهات زیادی را به خود جلب کرد. در سال 2012 از روی این رمان، فیلمی به همین نام ساخته شد. رمان مغازۀ خودکشی به صورت اپیزودی و در 34 بخش نوشته شده است. هر کدام از این بخشها برش متفاوتی از زندگی خانوادۀ آقای تواچ صاحب مغازۀ خودکشی است؛ به این ترتیب که هر بخش دقیقاً ادامۀ بخش قبلی نیست ولی از لحاظ زمانی، تمام بخشها بر روی یک خط واحد قرار دارند. شخصیتهای اصلی این رمان آقای میشیما تواچ (پدر خانواده)، لوکریس تواچ (مادر خانواده)، ونسان تواچ (پسر بزرگ)، مرلین تواچ (دختر خانواده)
ادامۀ مطلبآیا حافظۀ انسان قابل اعتماد است؟ نگاهی به سریال unbelievable
سریال «unbelievable» با صحنۀ گزارش یک تجاوز به یک دختر 16 ساله شروع میشود. دختر به پلیس گزارش کامل آنچه رخ داده را میدهد، بعد از نیم ساعت سروکلۀ کاراگاهی که مسئول این پرونده شده است پیدا میشود و او هم از دختر میخواهد شرح ماوقع را به طور کامل توضیح دهد. سپس او را در بیمارستان میبینیم و روال آزمایشات و معاینات. در بیمارستان هم از او میخواهند که شرح آنچه بر او رفته است را با دقت بیان کند. تا اینجا او برای سه فرد متفاوت ماجرا را شرح داده است. سپس او را در ادارۀ پلیس میبینم که از او خواسته شده برای بار چهارم همه چیز را شرح دهد و سپس آنها روی کاغذ بیاورد. یکی دو روز بعد دختر متهم به این میشود که در داستان او ناهماهنگیهای زیادی وجود دارد. دختر تحت فشار زیادی است ولی متهم به این شده است که داستانی را
ادامۀ مطلبنگاهی به سریال روانکاو Mentalist
سریال روانکاو Mentalist به مدت 7 سال (2015 – 2008) بر روی آنتن بود و در این مدت توانست طرفداران زیادی را جذب کند. شخصیت اصلی این سریال فردی است به نام «پاتریک جین» (Patrick Jane) که شخصیت یک باهوش بیعیب و نقص هالیوودی را نمایندگی میکند. پاتریک جِین یک شعبدهباز و واسط روح است که در یک برنامۀ تلویزیونی حرفهای توهینآمیز و تحقیرآمیزی را علیه یک قاتل زنجیرهای به نام «جان قرمزی» بر زبان میآورد و او هم در تلافی این کار و برای ادب کردن پاتریک، زن و دختر او را به طرز وحشیانهای به قتل میرساند. داستان سریال روانکاو Mentalist حول همین محور میچرخد که پاتریک قرار است جان قرمزی (Red John) را دستگیر کند. البته در کنار داستان اصلی، داستانهای فرعی زیادی هم هستند که هر قسمت با آنها مواجه هستیم تا پا به پای پاتریک پیش برویم و با در حل مسألۀ یافتن قاتل سریالی
ادامۀ مطلبگربهای در حیاط (داستان مینیمال)
یک دنیا خستگی را در وجودم حس میکنم. لپتاپ را خاموش میکنم، رختخوابم را پهن میکنم، لامپ اتاق را خاموش میکنم و زیر پتو میخزم. چند لحظه بعد صدای پایین آمدن گربه از نردبان میآید. هر بار که لامپ اتاقم خاموش میشود سروکلۀ او هم پیدا میشود. انگار کمین میکند تا من بخوابم و او هم بیاید. هر شب وضع همین است. صدای پاره کردن پلاستیک آشغالها را میشنوم. میروم بیرون او را فراری بدهم، او هم تا صدای پایم را میشنود میگذارد به فرار و دیگر نمیآید. شاید هم آنقدر صبر میکند تا من بخوابم و بعد برگردد. توی جایم غلت میخورم، خستهام اما خوابم نمیبرد. این دفعه روی این پهلویم غلت میزنم. صدای پایین آمدن گربه از نردبان بلند میشود. امشب حوصلۀ اینکه بیرون بروم و گربه را فراری بدهم ندارم. نهایتش این است که فردا باید خودم حیاط را تمیز کنم. سروصدای توی حیاط بیشتر میشود. اعصابم
ادامۀ مطلبحکایت کافههایی که مثل قارچ همه جا سبز شدهاند
یک دختر خانم دم در گذاشتن که با لبخند و چرب زبانی ما رو به داخل هدایت کرد. داخل یکی از اتاقهای کافه شدیم. میزی که کنار پنجره بود رو انتخاب کردیم؛ که هم برای چهار نفر فضای کافی داشت و هم دید خوبی به منظرۀ پر از گل و درخت حیات پیش روی چشم ما بود. به محض اینکه روی صندلیها نشستیم دیدم همهشون خیس هستن. رفتم و اعتراض کردم. همون خانم چرب زبان با بیتفاوتی و خونسردی تمام گفت یادش رفته به ما بگه. و بعد چیزی نگفت. یک میز دیگه رو انتخاب کردیم، سریع اومد و گفت: «اونجا رزرو شده، اگر نیم ساعته تشریف میبرین اونجا بشینین!» و دوباره بدون اینکه پیشنهادی برای نشستن به ما بده رفت. با مکث و دودلی میز رو عوض کردیم. مجبور شدیم دو تا صندلی از پای یک میز دیگه بیاریم تا میز چهار نفره بشه. قیمتها هم البته داستان داشت.
ادامۀ مطلبداستان مینیمال؛ کمتر حرف زدن ولی بیشتر گفتن
فلسفۀ وجودی داستان مینیمال در این دو جمله خلاصه میشود: اگر بتوانیم حرفمان را در سه جمله بگوییم چرا باید چهار جمله حرف بزنیم؟ اگر میتوانیم با جملات سه کلمهای منظورمان را برسانیم چرا باید جملات ما چهار کلمه داشته باشند. از آن جایی که به مرور تبدیل شدهام به آدمی که تمایل دارم کمتر حرف بزنم ولی بیشتر بگویم، داستان مینیمال برای من نوع قابل توجهی در نویسندگی خلاق است. بارها پیش آمده که از خواندن کتابی چندصد صفحهای ناامید شدهام. چون که هر چه بیشتر جلو رفتهام دیدهام که حرفهای کمتری برای گفتن وجود دارد. و چه بسا که در همان موضوع پست وبلاگی را خواندهام که با چندهزار کلمه کاری بسیار بهتر از آن کتاب چندصد صفحهای انجام داده است. گاهی سعی کردهام داستان مینیمال بنویسم. به مرور در این وبلاگ منتشرشان را میکنم. یکی هم داستان زیر است: داستان میمینال سگ بودن یک مرد وارد کوچه
ادامۀ مطلبتوضیح دادن نشانۀ ضعف است؟! مهران مدیری غلط کرد با تو!
جملۀ «توضیح دادن نشانۀ ضعف است» مهران مدیری (اینجا) تقریباً تبدیل به یک ضربالمثل شده است. در برخورد اولیه، این جمله خیلی موجه و معقول است طوری که کسی به آن شک نمیکند. اگر شما هم فکر میکنید که «توضیح دادن نشانۀ ضعف است» از شما میخواهم که جداً در افکار خود تجدیدنظر کنید. توضیح دادن نه تنها نشانۀ ضعف نیست که حتی یکی از ویژگیهای انسان معاصر و مدرن است. انسانها با هم حرف میزنند، افکار خود را بیان میکنند، به حرف همدیگر گوش میدهند، به جای قضاوتهای عجولانه، از هم سؤال میپرسند تا یکدیگر را به بهترین شکل ممکن درک کنند. در مقابل انسان رشدنیافته که مهارتهای استدلالی و فکری لازم را ندارد، با خیالبافیهای خود در مورد کسی قضاوت میکند، بر مبنای قضاوتهای کج و معوج خود راجع به او تصمیم میگیرد، پشت سر او بدگویی میکند یا برعکس بر مبنای همان خیالبافیها و قضاوتهای غلط از
ادامۀ مطلببرای صابر راستی کردار؛ هنرمندی که جهان ما را زیباتر کرد
صابر راستی کردار طراح فونتهای ساحل و وزیر با بیماری سرطان دست و پنجه نرم می کند «صابر عزیز فونت ساحل و بقیه فونتهایی که طراحی کردید یک اقدام اساسی برای وب فارسی بود. شما با این کار، دنیای وبلاگنویسی برای فارسی زبانها خیلی زیباتر کردید. با تمام وجود امیدوارم سلامتی خود را هر چه سریعتر به دست آورده و با قدرت و ارادۀ بیشتر به زندگی برگردید.» توضیح عکس عکسی که برای این نوشته انتخاب کردهام، تصویر جدیدترین قالب وبلاگنویسی سرویس بیان است که توسط صابر راستیکردار طراحی شده است. ایشان برای وبلاگ خود هم از همین قالب (نسخۀ بدون سایدبار) استفاده کرده است. عکس زیر نسخۀ دارای سایدبار را نشان میدهد که من برای وبلاگ خودم در سرویس بیان استفاده کردهام. مناسبت این نوشته خبر زیر است: «صابر راستی کردار طراح فونت ساحل و وزیر و … گرفتار بیماری سرطان شده است.» خیلی وقت پیش این خبر
ادامۀ مطلببه شروع دوباره سلام کن
چند وقت پیش تصمیم گرفتم قید وبلاگنویسی را بزنم. من همیشه زندگیام بیشتر خشمگین بودهام تا ناامید. در واقع هیچوقت ناامید نمیشوم و هر چه میگذرد فقط خشمگینتر و خشمگینتر میشوم. هر وقت هم خشمم غلیان میکند، تمام تمرکزم را روی کیفیت کار و حجم بیشتر و بیشتر کار میگذارم. . این بار خشم زیادی داشتم و خودم را به انزوای مطلق رساندم؛ تصمیم گرفتم تمرکزم را فقط روی سایت آموزشیام بگذارم (از صفر تا بینهایت) و قید وبلاگنویسی فارسی را بزنم. از آن روز شاید یک سال و شاید بیشتر (دقیق نمیدانم) میگذرد و من تمام تمرکزم روی سایت آموزشی و البته وبلاگ انگلیسیام بوده است. در این مدت البته هیچ وقت احساس خوبی نداشتم از اینکه نمینویسم. از اینکه درِ وبلاگ فارسیام را تخته کردهام و همۀ حرفهایم را توی خودم میریزم. وبلاگی که از سال 2014 فعال بوده و این روزها باید منتظر این میبودم که دهمین
ادامۀ مطلبروز پنجم: میز کار خود را از شب قبل آماده کنید!
یکی از موانع بهرهوری این است که صبح بیدار میشوید و نمیدانید که اولین کاری که باید امروز انجام دهید چیست. بنابراین به صورت ناخودآگاه تابع کلیشههای رفتاری خود خواهید شد و دوباره بعد از چند ساعت به خود میآیید و میبینید که وقت زیادی از روز را هدر دادهاید. برای جلوگیری از این کار یک روش خیلی ساده وجود دارد که در این نوشته به آن میپردازم. میز کار خود را از شب قبل آماده کنید مفهوم میز کار چنان که قبلاً توضیح دادهام، این وبلاگ یک وبلاگ آموزشی است و لذا تمام مثالها حول و حوش آموزش و یادگیری میچرخند. در این بخش از «میز کار» صحبت میکنی؛ گو اینکه قرار است مهمترین کار شما حول و حوش یادگیری، نوشتن، خواندن یا فعالیتی مانند آن باشد که با میز کار طرف هستید. ولی خوب مفهوم میز کار آن قدرها هم محدود نیست؛ تمام شغلهای فنی هم از این
ادامۀ مطلب