بار اولی که دزد به خانۀ ما زد، کار کار همسایهمان بود که از پنجرۀ اتاق پذیرایی وارد خانه شد و تلویزیون ما را با ضبط و پخش ویدئو برد. دوتا نوار ویدئویی که پدرم در بازگشت از آمریکا با خود آورده بود را هم به همراه بقیۀ چیزها با خودش برد. دفعۀ دومی هم که دزد به خانۀ ما زد، کار کار برادرم بود که با صحنهسازی سرقت، جواهرات مادرم را دزدید. اما این بار مشخص نبود که کار چه کسی بوده که آمده و کل یخچال ما را خالی کرده است. فرضیۀ من این بود که این بار، کار پیرزنی است که سر کوچه زندگی میکند. صبح که میشد، او از خانه بیرون میآمد و روی دو تا پلۀ جلو در حیاطش مینشست و تا زمانی که هوا آنقدر تاریک بشود که دیگر نتواند چیزی را ببیند، به رفت و آمد ماشینها و آدمها نگاه میکرد. مادرم حرفم
ادامۀ مطلبملاقات در استانبول
