به طور معمول آدمها از همه چیز و همه کس مینالند. طبق چیزی که زیاد گفته شده است (که اصلاً به تحلیل چون و چرایی آن کاری ندارم) تنها کمتر از ده درصد انسانهای روی کره زمین اختیار ثروت و قدرت و دانش و … را در دست دارند. یعنی بقیۀ ۹۰ درصد مردم برای این ده درصد کار میکنند.
بهانه جور کردن برای شکستهای روزی بالاخره تمام میشوند و شما حرف زیادی برای غرولند کردن نمیماند. اینکه «آنها» نمیگذارند، در «خانواده» بدی به دنیا آمدهام، تقصیر «جامعه» است، «حکومت» کوتاهی کرده و … همه و همه در نهایت قرار است چه نتیجهای بدهد؟
من کاری ندارم که این حرفها درست است یا غلط. چون واقعاً بعضی آدمها در شرایط خانوادگی بدی به دنیا آمدهاند، بعضی وقتها حاکمان یک جامعه با تصمیمات خود عدۀ زیادی را به ورطه نابودی میبرند. از آن طرف هم گاهی، بعضی افراد شکست خورده در وضعیت خوبی بودهاند ولی باز هم نتوانستهاند موفق بشوند.
صحبت من این است که فرض بفرمایید همه این حرفهایی که میگویید درست. شما چه میخواهید بکنید؟
بعضی وقتها ما مسألهای را برای حل کردن مطرح میکنیم و گاهی مسألهای را برای حل نکردن طرح میکنیم.
ذهن همه افراد مثل هم کار نمیکند. بعضی دوست دارند مسائل را حل نکنند. ولی برعکس بعضیها هم دوست دارند برای مسائل خود راه حل پیدا کنند.
فرض بفرمایید، حکومت مقصر است، جامعه مقصر است، خانواده مقصر است و … خوب که چی؟ شما با خواستهها، آرزوها و آینده خود چه میخواهید بکنید؟ آیا نمیخواهید به خواستههای خود برسید؟
در جواب این سؤال هر چقدر هم از خود رفع تکلیف کنید، یک روزی گیر میافتید و متوجه میشوید هر چقدر هم که دیگران را انگشت «ندامت» سرزنش کنید، هر چقدر هم که ژست روشنفکری بگیرید و حرفهای شبه فلسفی بزنید. هر چقدر بیشتر و بیشتر مغالطه کنید، در واقع وقت خود را تلف میکنید. شما با کی بحث میکنید؟
بحث خواستههای شماست، زندگی شماست، آینده شماست. بحث کردن شما با دیگران برای چیست؟ شما قصد دارید چه کسی را قانع کنید؟
گیریم همه مردم روی کره زمین جمع شدند و به شما حق دادند. همه یک صدا گفتند که شما صد در صد درست میفرمایید. تمام نظریات شما در مورد اقتصاد، جامعه، حکومت، خانواده و … درست است. از لحظه بعد از این پیروزی بزرگ فکری، چه تغییری در زندگی شما رخ خواهد داد؟ آیا به صرف اینکه همه آدمهای روی کره زمین به شما حق بدهند، شما به خواستههای خود میرسید؟
حرفهای شما، بهانههای شما، فرضیههای شما برای هیچ کسی، هیچ اهمیتی ندارد.
هر چقدر هم که به همه عالم و آدم نقد کنید، کسی رفتارش را به خاطر غرغر کردنهای شما عوض نمیکند. کسی در قبال آرزوهای شما هیچ مسئولیتی ندارد.
تا زمانی که وارد عمل نشوید، چیزی عوض نمیشود.
روزی که ممکن است دیر شده باشد متوجه همین موضوع میشوید که مشکل هیچ کدام از آن بهانههای مختلف و شبه فلسفی نبوده است.
مشکل شما پول بوده است.
البته منظور از پول، این نیست که یک میلیارد تومان پول به شما ارث برسد. یا کسی آن را به شما هدیه بدهد. یا یک شبه آن را کسب کنید. یا چیزی شبیه این.
بین آدمهای شکست خورده و آدمهای برنده تفاوتهایی هست. یکی از این تفاوت فرهنگ لغت متفاوت این دو گروه انسان است.
هر دو گروه از همان کلمات رایج جامعه استفاده میکنند، ولی با دو معنای متفاوت.
یک شکست خورده از پول به عنوان چیزی ثابت که قرار است از غیب برسد و هیچ وقت تمام نشود و فقط باید صرف خانه گرانتر، ماشین گرانتر، عیاشی و … شود صحبت میکنند. برای او پول یک چیز غیبی است که قرار است خرج عقدهها شود.
برای یک برنده پول یک سبک زندگی است. داشتن پول یعنی داشتن مهارت کسب درآمد. و داشتن مهارت کسب درآمد یعنی فردی که فکری سازنده و خلاق دارد و میتواند با تفکر و مطالعه و سخت کوشی ایدههای خام را پخته و سپس پیاده کند. در این راه ممکن است حتی یک دهه از زندگی خود را صرف کند.
برای یک برنده پول یک ثروت شخصی نیست. برای او پول سرمایهای است که سازمانی را به گردش در میآورد و یک چرخه تولید ایجاد میکند.
برای یک برنده دهها مهارت و دانش متفاوت کنار یکدیگر قرار میگیرند و ایدهای را عملی میکنند. این ایده پولساز خواهد شد و زندگی فرد خالق ایده و تمام گروهی که در اطراف آن ساز و کار مشغول هستند را متحول میکند.
بیل گیتس ایدهای را با زحمت فراوان عملی کرد. ایده او و ویندوزهایی که به جهانیان ارائه داد، برای چند ده میلیون نفر در سراسر جهان وسیله یادگیری و ایجاد اشتغال شد.
وردپرس یک ایده بود که الان در جهان بیشترین سهم ایجاد اشتغال را به خود اختصاص داده است.
اندروید یک ایده بود. گوگل یک ایده بود. حافظه ابری برای استیو جابز فقط یک ایده بود. فضانوردی، هواپیما، ماشین برقی و همه و همه، ابتدا، فقط یک ایده بودند.
هر فرد شکست خورده، روزی به این نتیجه میرسد که هیچ کدام از آن آروغهای روشنفکری که میزده دلیل اصلی شکست او نبوده است.
دلیل اصلی شکست او «پول» بوده است. حال اگر او پول را با ادبیات شکست خوردهها ترجمه کند، فکر میکند باید صبر کند تا پول خودش از جایی از دل آسمان بیفتد پیش پایش. و اگر با ادبیات یک برنده فکر کند، برای او نداشتن پول به معنای نداشتن مهارت کسب درآمد است.
مهارت کسب درآمد. این مشکل اصلی همه ما بر روی کره زمین است. من و شما زمانی به سمت رویاها و آرزوهای خود حرکت خواهیم کرد که این مهارت را در خود ایجاد کنیم.
شما دوست عزیز، الان کجای این داستان هستید؟ هنوز هم فکر میکنید جایی توی یکی از کافههای شهر پاتوق کنی و غر بزنی و کتابی نخ نما از یک نویسنده شکست خورده را ورق بزنی و خوانده و نخوانده محتویات آن را بلغور کنی که توجه چهارتا شکست خورده مثل خودت را جلب کنی؟
آیا از این مرحله عبور کردهای و فکر میکنی اینها همه بهانههایی برای در رفتن از زیر بار مسئولیت فردی است و مشکل اساسی تو پول بوده است ولی هنوز فکر میکنی پول باید از جایی برسد. از غیب، با شانس، یک حرکت یک شبه و ..
یا از این مرحله هم عبور کردهای و دلیل اصلی شکست خورده بودن خود را در تنبلی خودت میدانی.
اگر دلیل اصلی شکست خود را در این میدانی که مهارت کسب درآمد نداری و هم اینکه فرد تنبلی هستی. اگر فکر میکنی هر ضربهای خوردهای از عدم عملگرایی خودت خوردهای در این صورت مخاطب جمله آخر این مقاله شمایی دوست عزیز:
برنامه فردات رو همین امشب بنویس
فردا اولین کاری که انجام میدهی مهمترین قسمت برنامهات باشد. و تا زمانی که کارت تمام نشده است، دست از کار نکش.
روز کاری تو با سپری شدن زمان تمام نمیشود، با تمام شدن برنامههای آن روز تمام میشود.
شروع کن به کار کردن و تا موفق نشدی از حرکت نایست.
تو برنده هستی چون عملگرا هستی.
در همین زمینه
- بعداً وجود نداره، بعداً آدم پیر میشه
- چرا آدمها خودکشی میکنند؟
- انیمیشن Weekends نگاهی دوباره
- بگذار باران تو را هم تازه کند
- سن بهانه است
- لیوانها میآیند و میروند، قهوه را به خاطر بسپار
اگر دوست دارید همیشه اولین نفری باشید که از به روزرسانیهای سایت مطلع میشوید، لطفاً ایمیل خود را در قسمت زیر وارد کنید.
Photo by APhoto by Immo Wegmann on Unsplash
دیدگاهتان را بنویسید