نهادهای خیریه در فرانسه

نهادهای خیریه در فرانسه

نهادهای خیریه در فرانسه نهادهای خیریه در فرانسه چگونه کار می‌کنند؟ این نوشته بازتاب تجربه‌ی من در پاسخ به این سؤال است. بیرون دانشگاه سوربن عده‌ای دختر و پسر ایستاده بودند که از دانشجوها پول خیریه طلب می‌کردند. هرکدام یک جلیقه آرم دار هم و خود را عضو یک سازمان خیریه معرفی می‌کردند. ادعای آن‌ها این بود که این پول را برای پناهجویانی می‌خواهند که الان توی کمپ‌های پناهندگی هستند و ما البته درکی از اینکه «الان در چه وضعیتی هستند» نداریم. بیرون از ایستگاه مترو chatelet les halles هم همین وضعیت حکمفرما بود. باز همین عده جلو توریست‌ها را می‌گرفتند  و همین ادعاها را تکرار می‌کردند. برای اینکه کارشان قانونی جلوه کند به شما می‌گویند که باید یک حساب بانکی در فرانسه داشته باشید والا جمع‌آوری پول غیرقانونی است چرا که زیرنظر دولت نیست. کار ندارم که آیا این‌ها پول را در جایی که می‌گویند خرج می‌شود یا نه.

ادامۀ مطلب

تو هیچ فرقی با بقیه نداری

تو هیچ فرقی با بقیه نداری

تو هیچ فرقی با بقیه نداری. تو هم یک نفر هستی مثل بقیه. اگر برای بقیه ترس و شکست و ناامیدی هست برای تو هم هست. اگر برای دیگران اشتباه و حماقت وجود دارد برای تو هم وجود دارد. اگر برای بقیه زمان در حال گر است و زمان رفته هرگز باز نخواهد گشت، برای تو هم این چنین است. تو هیچ فرقی با بقیه نداری. برای تو هم قهقهرای بدون بازگشت وجود دارد. تو نه باهوش‌تر از بقیه هستی و نه قوی‌تر. به فواره نگاه کن، در اوج خود به پایین سقوط می‌کند. اگر فکر می‌کنی تمام ظرفیت خود را در کسب درآمد و دیگر موفقیت‌های اجتماعی و تحصیلی کسب نکرده‌ای شاید به خاطر این است که فکر می‌کنی با بقیه فرق داری. بهتر نیست اول به خدت بگویی که تو هم یک نفر هستی مثل بقیه. چرا ما معتاد می‌شویم؟ از یک مشاور می‌شنیدم که در کنار دلایل

ادامۀ مطلب

کسی تو را نمی‌بیند، کار خودت رو بکن

کسی تو را نمی‌بیند، کار خودت رو بکن

روزی روزگاری در گوشه‌ای از این ممکلت اهورایی جوانی هوس می‌کند که به گروهی از عرفا بپیوندد. نزد شیخ آن گروه از عرفا می‌رود و فرم عضویتی چیزی پرمی‌کند. آن شیخ شرط می‌کند که جوان باید فردا صبح به راسته‌ی قصاب‌ها برود و چند کیلو روده گوسفند بخرد، روی دوشش بگذارد و ببرد در راسته‌ای که مربوط به خرید و فروش روده گوسفند و کله‌پزی و چیزهایی مانند آن بوده است، بفروشد و برگردد نزد شیخ تا به او اجازه عضویت بدهد. فردا می‌آید و او می‌رود و مأموریت را انجام می‌دهد جَلدی برمی‌گردد نزد شیخ. شیخ او را می‌گوید که هنوز یک مرحله‌ی دیگر مانده که باید انجام دهی. فردا صبح دوباره همان راسته را می‌روی ولی این بار چیزی به همراه نمی‌بری، شیک و مجلسی مسیر را می‌روی و از کاسبان مسیر می‌پرسی آیا فردی روده به دوش را در بازار دیده‌اند یا نه؟ فردا می‌آید و جوان

ادامۀ مطلب