معمولاً در جواب به این سؤال که چرا تنبل هستیم ۶ دلیل زیر را برمیشمرند: اما در کنار دلایل بالا که درست هستند، من معتقدم ۲ دلیل زیر هم میتوانند دلایل مهمی برای تنبلی باشند که خیلی کمتر به آنها اشاره میشود: توجه داشته باشید که تنبلی یک عادت است. یعنی وقتی چندین و چند بار کاری را انجام ندهیم، بعد از مدتی همین «انجام ندادن کارها» تبدیل یه یک عادت میشود. ما به این عادت تمایل به انجام ندادن کار و تمایل به فکر نکردن و زحمت نکشیدن و انرژی خرج نکردن میگوییم تنبلی. دو نکتۀ مهم دربارۀ اهمالکاری و تنبلی ابتدا لازم است به دو نکتۀ زیر توجه کنیم: اول اینکه: اهمالکاری شاید ترجمۀ خوبی برای procrastination نباشد. چون اهمالکاری یعنی انجام کارها توأم با اهمال و بیدقتی در حالی که procrastination به معنی به تعویق انداختن، پشت گوش انداختن و امروز و فردا کردن کارهاست. ما در
ادامۀ مطلبغلبه بر قفل ذهنی: داستان ناتمام را کامل کنید
همۀ ما قفل ذهنی را تجربه کردهایم. کاغذی که روبهروی ماست یا صفحۀ سفید هر نرمافزاری که با آن تایپ میکنیم، گاهی وقتها میتواند ترسناک باشد. برای غلبه بر این مشکل راهحلهای زیادی ارائه شده است. یکی از بهترین راهحلها ادامه دادن یک نوشتۀ ناتمام است. این نوشتۀ ناتمام میتواند تمرینی باشد که مخصوص همین کار تهیه شده است یا میتواند چند خط یا چند پاراگراف اول از یک داستان باشد. بنابراین نیازی نیست حتماً دنبال منبعی از این نوع نوشتهها باشید. داستان یا رمانی که دوست دارید را بردارید، چند پاراگراف اول آن را انتخاب کنید و در جایی بنویسید یا تایپ کنید و بعد داستان یا رمان را کنار بگذارید و شروع کنید به نوشتن. تمرین خیلی خوبی خواهد بود. چند سالی دبیر انجمن ادبیات داستانی ایده بودم که بنا به دلایلی درش را تخته کردم و عطایش را به لقایش بخشیدم. داستان آن را بعداً در فرصت
ادامۀ مطلبمعرفی رمان داستان دو شهر اثر چارلز دیکنز
دربارۀ نویسنده داستان دو شهر چارلز دیکنز ( ۷۰-۱۸۱۲) یکی از شناختهشدهترین مشاهیر ادبیات انگلیس است. قدرت تخیل، ظرافت طبع، تسلط بر زبان و تنوع آثار نو و خلاقش او را در زمرۀ افراد معدودی قرار داده است که به حق شایستۀ عنوان نابغهاند. دیکنز در سال ۱۸۳۶ با انتشار مجموعۀ پیک ویک (Pickwick paper) خیلی زود به شهرت و ثروتی که همیشه آرزویش را داشت رسید. از آن به بعد کتابهایش یکی بعد از دیگری و با سرعتی باورنکردنی چاپ شدند. داستان دو شهر برای اولین بار در سال ۱۸۵۹ چاپ شد. این رمان از بسیاری جهات با سایر رمانهای دیکنز متفاوت است: با این حال مثل تمام آثار دیکنز از خفقان و خشونتی که زیر پوست جامعه جریان دارد مایه میگیرد. زندگی دیکنز در حال تغییر بود. او در سال ۱۸۵۸ کمی پیش از آن که این رمان به صورت پاورقی در مجلۀ سرتاسر سال (all the year
ادامۀ مطلبخلاصۀ کتاب «چرا پیر میشویم؟» اثر دیوید ای. سینکلر
دیوید ای. سینکلر که از این به بعد برای راحتی کار فقط او را دیوید مینامیم در استرالیا و در میان یک خانوادۀ مهاجر مجارستانی رشد کرده است. از سویی طبع شادباش مادربزرگش و از سوی دیگر طبیعت خاص و پر رمزوراز استرالیا روی شکلگیری شخصیت تأثیر به سزایی داشتهاند. دیوید به درستی معتقد است که اندیشیدن به مرگ شهامت زیادی میخواهد. به زعم خود او نخستین کسی که شعلۀ این شهامت را در وی برمیافروزد رابین ویلیامیز کمدین فقید آمریکایی بوده است که در فیلم «انجمن شاعران مرده» نقش جان کیتینگ را بازی کرده است. او در این فیم نقش یک معلم را دارد که از دانشاموزان خود میخواهد به تصاویری محو از چهرۀ پسرانی که مدتی از مرگشان گذشته است بنگرند و به این ترتیب آنها را به چالش میکشد. جان کیتینگ به دانشآموزانش میگوید: «آنها آنقدرها هم با شما تفاوت ندارند. مگر نه؟ آنها نامیرا به نظر
ادامۀ مطلبنگاهی به رمان «جاهای تاریک» اثر گیلیان فلین
رمان جاهای تاریک اثری از گیلیان فلین در ژانر جنایی است که در سال ۲۰۰۹ منتشر شد. جاهای تاریک در سال ۲۰۰۹ در لیست پرفروشهای نیویورک تایمز قرار گرفت و نشریۀ شیکاگو تریبون (Chicago Tribune) آن را به عنوان یکی از بهترین داستانهای سال ۲۰۰۹ برگزید. در سال ۲۰۱۵ نیز اقتباسی سینمایی از این رمان با بازی شارلیز ترون ساخته شد و روی پردۀ سینماها رفت. این اثر در ایران توسط مهدی فیاضیکیا ترجمه شده و انتشارات چترنگ آن را به بازار نشر روانه کرده است. پیرنگ رمان جاهای تاریک لیبی دخترک هفت سالهای است که شبی از فرط سرمای اتاق، از خواب بیدار میشود؛ اما متوجه صداهایی شبیه کوبیدن تبر بر چیزی میشود. او فریادهای مادرش را میشنود و صدای گریه و فریادهای خواهر دیگرش را. در حالی که یکی از خواهرانش کنار او روی تخت خوابیده است از رختخواب بیرون میخزد و توی کمد قایم میشود. بر او مسجل
ادامۀ مطلبردپاهایی که از خودمان در شبکههای اجتماعی به جای خواهیم گذاشت
ما هر چقدر هم که آدم محافظهکاری باشیم باز هم ردپاهای زیادی از خودمان لابهلای محتوایی که در شبکههای اجتماعی منتشر میکنیم به جای خواهیم گذاشت. مسألۀ من در این نوشته این نیست که آیا ردپایی از خود به جای بگذاریم یا نه! بلکه صحبت من این است که چرا در مورد کسانی که ما را در شبکههای اجتماعی دنبال میکنند دچار سوءتفاهم هستیم و فکر میکنیم محرم اسراری همیشگی برای دردِدلهای خود پیدا کردهایم؟ ارتباطی که ما با آدمهای واقعی اطراف خود داریم در مقایسه با برخوردی که با دنبالکنندگان اینترنتی خود داریم متفاوت است. به نظر شما کدام یک را باید جدی و دائمی بدانیم و کدام یک را صرفاً یک ارتباط مجازی از راه دور برای در میان گذاشتن دغدغههای عمومی؟ در دنیای امروز آنلاین بودن یک ضرورت اجتنابناپذیر است؛ چون که حجم قابل توجهی از فعالیتهای اقتصادی، علمی، فرهنگی و هنری عصر ما بر بستر دیجیتال
ادامۀ مطلبنگاهی به کتاب زنگ آهنگین و شبی که مرد
دیشب خواندن کتاب «زنگ آهنگین و شبی که مرد» از آیزاک آسیموف را تمام کردم. این کتاب را تا حالا نخوانده بودم. کتاب شامل دو داستان کوتاه به نامهای «زنگ آهنگین» و «شبی که مرد» است. کتاب را هم خیلی راحت نامگذاری کردهاند: زنگ آهنگین و شبی که مرد. این کتاب را خانم مینا لزگی ترجمه کرده و نشر ققنوس آن را به عنوان شمارۀ هجدهم مجموعۀ پانوراما به چاپ رسانده است. (لینک کتاب در سایت نشر ققنوس) ترجمۀ اثر چنگی به دل نمیزند. نثر کتاب گاهی خیلی نامفهوم و اکثر اوقات غیرسلیس و رباتیک است. به این خط توجه کنید: «هیچ چیز بیشتر از موفقیت در عدم ارائه اسناد لازم برای اثبات حضور نداشتن در محل جرم، برای بیگناه به نظر رسیدن سودمند نیست.» در مجموع کتاب به یک بار خواندنش میارزد. با توجه به حجم کتاب، خواندن آن یک روزی بیشتر وقت نمیگیرد و توصیه میکنم نگاهی به
ادامۀ مطلبنقد و بررسی رمان مغازۀ خودکشی
رمان مغازۀ خودکشی (به فرانسوی: Le magasin des suicides) اثر رماننویس، فیلمنامهنویس و کاریکاتوریست شهیر فرانسوی ژان تولی است. تلفظ درستتر این نام ژان توله (Jean Teulé) است که در فارسی ژان تولی هم گفته میشود. رمان مغازۀ خودکشی در سال ۲۰۰۶ نوشته شد، اولین بار در سال ۲۰۰۷ توسط انتشارات Julliard منتشر شد و بلافاصله توجهات زیادی را به خود جلب کرد. در سال ۲۰۱۲ از روی این رمان، فیلمی به همین نام ساخته شد. رمان مغازۀ خودکشی به صورت اپیزودی و در ۳۴ بخش نوشته شده است. هر کدام از این بخشها برش متفاوتی از زندگی خانوادۀ آقای تواچ صاحب مغازۀ خودکشی است؛ به این ترتیب که هر بخش دقیقاً ادامۀ بخش قبلی نیست ولی از لحاظ زمانی، تمام بخشها بر روی یک خط واحد قرار دارند. شخصیتهای اصلی این رمان آقای میشیما تواچ (پدر خانواده)، لوکریس تواچ (مادر خانواده)، ونسان تواچ (پسر بزرگ)، مرلین تواچ (دختر خانواده)
ادامۀ مطلبآیا حافظۀ انسان قابل اعتماد است؟ نگاهی به سریال unbelievable
سریال «unbelievable» با صحنۀ گزارش یک تجاوز به یک دختر ۱۶ ساله شروع میشود. دختر به پلیس گزارش کامل آنچه رخ داده را میدهد، بعد از نیم ساعت سروکلۀ کاراگاهی که مسئول این پرونده شده است پیدا میشود و او هم از دختر میخواهد شرح ماوقع را به طور کامل توضیح دهد. سپس او را در بیمارستان میبینیم و روال آزمایشات و معاینات. در بیمارستان هم از او میخواهند که شرح آنچه بر او رفته است را با دقت بیان کند. تا اینجا او برای سه فرد متفاوت ماجرا را شرح داده است. سپس او را در ادارۀ پلیس میبینم که از او خواسته شده برای بار چهارم همه چیز را شرح دهد و سپس آنها روی کاغذ بیاورد. یکی دو روز بعد دختر متهم به این میشود که در داستان او ناهماهنگیهای زیادی وجود دارد. دختر تحت فشار زیادی است ولی متهم به این شده است که داستانی را
ادامۀ مطلبنگاهی به سریال روانکاو Mentalist
سریال روانکاو Mentalist به مدت ۷ سال (۲۰۱۵ – ۲۰۰۸) بر روی آنتن بود و در این مدت توانست طرفداران زیادی را جذب کند. شخصیت اصلی این سریال فردی است به نام «پاتریک جین» (Patrick Jane) که شخصیت یک باهوش بیعیب و نقص هالیوودی را نمایندگی میکند. پاتریک جِین یک شعبدهباز و واسط روح است که در یک برنامۀ تلویزیونی حرفهای توهینآمیز و تحقیرآمیزی را علیه یک قاتل زنجیرهای به نام «جان قرمزی» بر زبان میآورد و او هم در تلافی این کار و برای ادب کردن پاتریک، زن و دختر او را به طرز وحشیانهای به قتل میرساند. داستان سریال روانکاو Mentalist حول همین محور میچرخد که پاتریک قرار است جان قرمزی (Red John) را دستگیر کند. البته در کنار داستان اصلی، داستانهای فرعی زیادی هم هستند که هر قسمت با آنها مواجه هستیم تا پا به پای پاتریک پیش برویم و با در حل مسألۀ یافتن قاتل سریالی
ادامۀ مطلبگربهای در حیاط (داستان مینیمال)
یک دنیا خستگی را در وجودم حس میکنم. لپتاپ را خاموش میکنم، رختخوابم را پهن میکنم، لامپ اتاق را خاموش میکنم و زیر پتو میخزم. چند لحظه بعد صدای پایین آمدن گربه از نردبان میآید. هر بار که لامپ اتاقم خاموش میشود سروکلۀ او هم پیدا میشود. انگار کمین میکند تا من بخوابم و او هم بیاید. هر شب وضع همین است. صدای پاره کردن پلاستیک آشغالها را میشنوم. میروم بیرون او را فراری بدهم، او هم تا صدای پایم را میشنود میگذارد به فرار و دیگر نمیآید. شاید هم آنقدر صبر میکند تا من بخوابم و بعد برگردد. توی جایم غلت میخورم، خستهام اما خوابم نمیبرد. این دفعه روی این پهلویم غلت میزنم. صدای پایین آمدن گربه از نردبان بلند میشود. امشب حوصلۀ اینکه بیرون بروم و گربه را فراری بدهم ندارم. نهایتش این است که فردا باید خودم حیاط را تمیز کنم. سروصدای توی حیاط بیشتر میشود. اعصابم
ادامۀ مطلبحکایت کافههایی که مثل قارچ همه جا سبز شدهاند
یک دختر خانم دم در گذاشتن که با لبخند و چرب زبانی ما رو به داخل هدایت کرد. داخل یکی از اتاقهای کافه شدیم. میزی که کنار پنجره بود رو انتخاب کردیم؛ که هم برای چهار نفر فضای کافی داشت و هم دید خوبی به منظرۀ پر از گل و درخت حیات پیش روی چشم ما بود. به محض اینکه روی صندلیها نشستیم دیدم همهشون خیس هستن. رفتم و اعتراض کردم. همون خانم چرب زبان با بیتفاوتی و خونسردی تمام گفت یادش رفته به ما بگه. و بعد چیزی نگفت. یک میز دیگه رو انتخاب کردیم، سریع اومد و گفت: «اونجا رزرو شده، اگر نیم ساعته تشریف میبرین اونجا بشینین!» و دوباره بدون اینکه پیشنهادی برای نشستن به ما بده رفت. با مکث و دودلی میز رو عوض کردیم. مجبور شدیم دو تا صندلی از پای یک میز دیگه بیاریم تا میز چهار نفره بشه. قیمتها هم البته داستان داشت.
ادامۀ مطلب