یک تمرین خوب برای نویسندگی: 5 دقیقه پشت سر هم بنویس!

تمرین 5 دقیقه‌ای

در این جا یک تمرین به شما معرفی می‌کنم که برگرفته از تمرینی است که شاهین کلانتری در وبلاگش معرفی کرده است. برای خواندن متن کامل آن تمرین به لینک زیر مراجعه کنید: تمرین ۵ دقیقه | تبدیل نوشتن به عادتی همیشگی همان طور که به شما گفتم این تمرین برگرفته از آن تمرین است و به نوعی در آن تغییراتی ایجاد شده است. هدف من این است که شما با انجام دادن این تمرین: عادت روزانۀ نوشتن در شما شکل بگیرد. قدر ایده‌هایی که به صورت ناگهانی به ذهنتان خطور می‌کند را بدانید. این را هم به تجربه دریابید که دغدغه‌های روزانه اهمیت زیادی دارند و روی آن کاغذ آوردن آن‌ها در یافتن ایده‌های خوب نوشتن به ما کمک شایانی خواهند کرد. اخلاق بد اهمالکاری در شما از بین برود و برای نوشتن منتظر لحظۀ ایده‌آل نباشید. چون چنین لحظه‌ای وجود ندارد. و نکتۀ خیلی مهم، داستان در ذهن

ادامۀ مطلب

دله‌کتاب‌خوان‌ها ضد کتاب و ضد اندیشه هستند

دله‌کتاب‌خوان‌ها ضد کتاب و ضد اندیشه هستند

یک گروه مهم از کتاب‌خوان‌ها کسانی هستند که من آن‌ها را «دله‌کتاب‌خوان‌ها» می‌نامم. دله‌کتاب‌خوان کیست و چه ویژگی‌هایی دارد؟ دله‌کتاب‌خوان‌ها نمی‌دانند چه کتابی ارزشمند و چه کتابی بی‌ارزش است. دلیل آن‌ها برای خریدن یا نخریدن یک کتاب میزان معروفیت نام نویسنده، نام مترجم و یا نام ناشر است. معیار آن‌ها برای قضاوت در مورد یک اثر، دیدگاه‌های قالب جامعۀ اطراف آن‌هاست. و بالاخره وقتی می‌خواهند اظهار نظر کنند، جملات آن‌ها کلاژی از حرف‌هایی که دیگران این جا و آن جا گفته‌اند. آن‌ها حرص عجیبی برای جمع‌آوری کتاب‌های خیلی معروف دارند. گویی داشتن این کتاب‌ها به خودی خود یک فضیلت است. ولی کمتر پیش می‌آید که این کتاب‌ها را کامل بخوانند. بیشتر از اینکه صاجب اندیشه و دیدگاه مستقل خود باشند، مرتب در حال نقل کردن صحبت‌های دیگران هستند. هرگز آن‌ها را نمی‌بینی که کتابی را از نویسنده‌ای که نامش را تا حالا نشنیده‌اند بردارند، بخوانند و بتوانند در مورد اثر

ادامۀ مطلب

ملاقات در استانبول

ملاقات در استانبول اسماعیل اصلانی دیرانلو

بار اولی که دزد به خانۀ ما زد، کار کار همسایه‌مان بود که از پنجرۀ اتاق پذیرایی وارد خانه شد و تلویزیون ما را با ضبط و پخش ویدئو برد. دوتا نوار ویدئویی که پدرم در بازگشت از آمریکا با خود آورده بود را هم به همراه بقیۀ چیزها با خودش برد. دفعۀ دومی هم که دزد به خانۀ ما زد، کار کار برادرم بود که با صحنه‌سازی سرقت، جواهرات مادرم را دزدید. اما این بار مشخص نبود که کار چه کسی بوده که آمده و کل یخچال ما را خالی کرده است. فرضیۀ من این بود که این بار، کار پیرزنی است که سر کوچه زندگی می‌کند. صبح که می‌شد، او از خانه بیرون می‌آمد و روی دو تا پلۀ جلو در حیاطش می‌نشست و تا زمانی که هوا آنقدر تاریک بشود که دیگر نتواند چیزی را ببیند، به رفت و آمد ماشین‌ها و آدم‌ها نگاه می‌کرد. مادرم حرفم

ادامۀ مطلب