انجمن ادبیات داستانی ایده
امروز داستان «از چهارده سالگی میترسم» حسن محمودی را بررسی کردیم. نظرات دوستان خیلی جالب بود. سعی میکنم در همین هفته نقد و بررسی این داستان را در وبلاگ خودم منتشر کنم.
نادر ابراهیمی
یکی از روزهایی که به کتابخانهی عمومی شهرمان رفته بودم تا کتابی چند را به امانت بیاورم، خیلی اتفاقی با کتابی به نام «مجموعهی اول داستانهای کوتاه» اثر نادر ابراهیمی آشنا شدم. ابتدا مقدمه و سپس چند داستان از آن را خواندم.
خیلی خوشایند و خواندنی بود. بعد سراغ «مجموعهی دوم داستانهای کوتاه» و «مجموعهی سوم داستانهای کوتاه» رفتم. مجموعهی دوم این کتاب نسبت به اولی سنگینتر بود و من تصمیم گرفتم آن را پس بدهم.
بعد از مدتی دوباره آن را امانت گرفتم و خواندم. مجموعه سوم را هم همچنین. سراغ دیگر کتابهای نادر ابراهیمی را گرفتم. یادم میآید چند چیز در آثار او بود که برای من جالب بود.
- قلم او من را به نوشتن واداشت. بعدها فهمیدم که برای خیلی از افراد اینگونه است.
- هر اثر او فضای نو داشت. در هر اثر شخصیتها و داستان متفاوت است. مانند بسیاری داستاننویسان نبود که یک سری داستان و شخصیت را مرتب بازآفرینی کند. نویسندههایی هستند که وقتی چند اثر از آنها بخوانی، کل آثار آنها را پیشاپیش خواندهای. برای نادر ابراهیمی اینگونه نیست.
چند سال بعدش کتابی خواندن که درباره شبیخون فرهنگی و اینگونه موضوعات نوشته شده بود. در آن کتاب نام نادر ابراهیمی به عنوان «نویسنده فاسد» نام برده شده بود. چیزی که باعث تعجب بسیاری در من شد.
در این یکی دو سال هم در فیسبوک بسیار خواندهام که عدهای او را نویسندهای حکومتی که با نظام سر و سری داشته، ذکر کردهاند.
هر دو ابزار نظر برای من عجیب و بلکه مسخره است. من به اینگونه حواشی اصلاً علاقهای ندارم. افرادی هستند که اساساً با حاشیه زندهاند.
نادر ابراهیمی در ادبیات معاصر فارسی و به ویژه در ادبیات داستانی جایگاه ویژه خودش را دارد.
فروغ فرخزاد
طبق آنچه کاربران فارسی در فیسبوک مینویسند، گویا امروز تولد فروغ فرخزاد بوده است.
در تاریخ ۵ اردیبهشت امسال درباره حاشیهپردازی در زندگی خصوصی هنرمندان و بیشتر ادبا یادداشتی را در وبلاگم – که در بیان بود – منتشر کردم. آن را اینجا و دوباره ذکر میکنم:
«زندگی خصوصی شاملو و فروغ ادبیات نیست
یکی از چیزهایی که به نظر من خیلی مسخره میآید توقف ذهنی ما به شکل وسواسی بر روی موضوعاتی متعلق به گذشته است. مسائلی که نه اهمیتی برای اندیشهی ما دارند و نه دلیل تاریخی مهمی برای پرداختن به آنها وجود دارد
یکی از این توقفهای وسواسگونه، پرداختن به حیطهی شخصی نویسندگان و هنرمندانی است که اکنون در میان ما نیستند.
اگر اهل ادبیات و هنر هستید، اگر اهل آفرینش ادبی هستید و اگر میخواهید بخوانید تا بیشتر بفهمید و دنیای ذهن خود را گسترش دهید، در این صورت به ما هیچ ربطی ندارد که کدام نویسنده عاشق کدام شاعر بوده است. به ما هیچ ربطی ندارد که کدام عکس در کدام سال گرفته شده و آن را از میان آلبوم عکسهای شخصی فردی بیرون کشیده و این ور و آن ور به اشتراک بگذاریم.
ما اگر کسی را دوست داریم به خاطر افکار و اشعار اوست و نه به خاطر قیافهی ظاهری و زیبایی او. این را برای این میگویم که هر چه بیشتر جستجو میکنم و هر چه بیشتر توی سایتهای فارسی و شبکههای اجتماعی مثل فیسبوک و اینستاگرام غوطه میخورم بیشتر با این مسأله رو به رو میشوم که انگار کل ذهن ایرانی را همین پرسش پر کرده که بالاخره فروغ و گلستان چقدر همدیگر را دوست داشتهاند.
دوست عزیز، تا حالا چند بار اشعار فروغ را خواندهای؟ تا حالا یک صفحه از نوشتههای ابراهیم گلستان را خواندهای تا بدانی چه دیدگاهی راجع به نثر فارسی دارد و چرا ساختار نوشتارش اینگونه است؟ تا حالا چقدر آثار شاملو را با دقت و تحلیل خواندهای؟ اصلاً اینکه بعضی از ما این همه شاملو را دوست داریم برای چیست؟ زندگی خصوصی شاملو و اینکه کی با چه کسی ازدواج کرد به ما چه!
زندگی شخصی افراد به من هیچ ربطی ندارد. این اول ماجرا. بعدش هم اینکه همهی اینها سالهای سال است که از میان ما رفتهاند. حتی توقف بر روی آثار آنها و ساختن بت از آنها هم خودش معضلی است.
ادبیات ادبیات است اگر که تولید محتوا در آن توأم با خلاقیتهای زیباییشناسی و ارائه مفاهیم جدید به بشریت باشد. مردم هیچ بدهکاری به جامعه ادبی و هنری ندارند که به صرف ادبی و هنری نامیدن چیزی آن را خریداری کنند. ما انسانها، ادبیات و به طور کلی هنر را از این روی دوست داریم که با غرق در ادبیات و هنر شدن، معنای بهتری برای زندگی فانی خود مییابیم. ذهن ما با خواندن آثار ادبی و هنری گستردهتر میشود.
شاید این توقف وسواسی بر روی موضوعاتی این چنین، نشانهای از این باشد که جز این موضوعات چیز دیگری برای گفتن نداریم.
بارها و بارها سایتی را زیر و رو کردهام و تنها چیزی که در آن یافتهام همان بازنشر خاطرات و حرفهای تکراری پیشین بوده است.
این گیر کردن در زندگی خصوصی نویسندگان و نگاه وسواسی به مسائل خصوصی آنها چه کمکی به من و شما خواهد کرد؟ نشد نام نویسندهای و هنرمندی ایرانی را در گوگل جستجو کنم و به سایتی هدایت نشوم که برای هزارمین بار موضوعی خصوصی از آن فرد را مطرح نکرده است.
نشد که در جمعی صحبت از کسی شود و عدهای مغزخشکیده شروع به حمله به آن فرد با تکیه بر زندگی خصوصی وی نکنند.
نشد که بخواهیم اثری ادبی را در جمعی بررسی کنیم و عدهای اصل اثر و تمام تکنیکها و تاکتیکهای آن را کنار نگذارند و به ذکر زندگی خصوصی صاحب اثر نپردازند.
چرا؟ واقعاً چرا؟ با این همه عاشقپیشگی و اهمیت به عشق، چرا بیرون از این دنیای مجازی همهتان اینقدر از همه چیز و همه کس متنفرید؟ آیا نباید عینکتان را عوض کنید. آیا قضاوتهای شما مشکل ندارد؟ آیا نباید دستگاه شناختی خود را اصلاح کنید؟ آیا شما با خواندن هر اثر خود آن اثر را میخوانید و همان اثر را میفهمید و تحلیل میکنید یا هر آنچه دلخواه شماست را در پس هر جمله جستجو میکنید؟»
دیدگاهتان را بنویسید