انقلاب علیه خود
همانطور که قبلاً هم گفتم به زودی تلگرام را حذف میکنم. فیسبوک را هم تا حد زیادی خلوت کردهام. شاید فیسبوک را حذف نکنم ولی آنقدر آن را خلوت میکنم که فقط تعداد دوست ارزشمند در آن باقی بمانند.
داستان من و فیسبوک کمی پیچیده و طولانی است. اما من انتظار دیگری از فیسبوک داشتم. فکر میکردم جنس آدمهای آن باید کمی متفاوت باشد. ولی روزی میآیی و میبینی که کسی دیاکتیو کرده و رفته است. دیگر هم برنمیگردد. آن هم خاطره و نوشته و حس مشترک مانند بغض در گلوی بعد از مرگ عزیزان میشود.
شاید من اینجوری هستم.
شاید ما اینجوری هستیم. ما که کودکی نکردیم. نوجوانی نکردیم. ما که راحت نخندیدم. ما که شاد نبودیم. ما که رفیق بازی نکردیم. ما که سفر نکردیم. ما که هیچ وقت عاشقی نکردیم. ما که همیشه جای آدمهای باحال و خوب در زندگی ما کم بوده است. شاید ما اینجوری هستیم که دوست داریم با فیسبوک جای خالی آن همه حس خوب را پر کنیم.
شاید ما که تمام کودکی و نوجوانی را در استرس شدید معلم و مدرسه و مشق و کنکور و قحطی دهه شصت گذراندیم دنبال یک سری چیزهای گمشده در این فضا هستیم.
اما نیست. اینجا هم نیست. گاهی آدمهایی را پیدا میکنی که میگویی اینها دیگر با صفا و با وفا هستند. میشود با آنها کمی بهتر بود. میشود کمی خالصتر در شادی و غم آنها شریک بود.
اما روزی بلاک میشوی. یا میبینی آنفرند شدهای. یا دیاکتیو کرده است و … چرا؟ هیچ دلیل خاصی هم نداشته باشد، لااقلش این است که نمیشود این فضای مجازی سراسر از مجاز را واقعیت انگاشت.
واقعیت ما که این قدر قلابی و تلخ است، مجازی ما چگونه است؟
آدمهایی که از زندگیات میروند دیگر رفتهاند. زمانی که رفت دیگر رفته است.
من فقط یک چیز از زندگیام خواستهام: اینکه عاشق بشوم و در لحظه غرق بشوم. اما نشد. هر کسی به نحوی دل ما را شکست. هر کسی به شکلی نارفیق بود و ناتو بود.
البته بعضیها هم بیشتر از اینکه کردهاند از دستشان برنیامده. از حق نمیگذرم که گاهی آدمهای سر راهم سبز شدهاند که جز صفا و محبت چیز دیگری از آنها ندیدهام. اما بار زندگی آنقدر سنگین است که سایه تیرگی بر قلب همه ما مینشیند و فراموش کار میشویم.
دوست داشتم توی فیسبوک باشم و قسمتی از زندگی همدیگر باشیم. اما نمیشود….
آدمهای برای من مهم هستند. روابطی هم که دارم توأم با عاطفه و صداقت است. اما نمیشود. هر کار هم که بکنی روزی از دست میدهی. مثل اینکه یک روز صبح از خواب بیدار شوی و ببینی یکی از گلهای اتاقت خشک شده است. و تمام.
این روزها دلم برای خودم خیلی تنگ شده است.
کسی را البته مقصر نمیدانم. من اگر دادی دارم باید سر خودم بزنم. اگر کاری هست باید خودم آن را انجام دهم. اگر تغییری هست باید در خودم ایجاد کنم. اگر خبری هست در درون من است. اگر ناراحتی هست خودم بر خودم بدی کردهام. اگر عشقی هست خودم باید بر خودم بورزم. اگر امیدی هست خودم برای خودم آن را به ارمغان خواهم آورد.
این دور و برها الکی وقتم را تلف میکنم. با این آدمهایی که هر روز توی خیابان میبینم. با این آدمهایی که توی فیسبوک و جاهای دیگر یا همدیگر را میدرند و یا از غذا و بدن خود عکس میگذارند به جایی نمیرسم. دلم برای خیلیها تنگ میشود. اما آنکه مرا قدر بداند بالاخره خبری از من خواهد گرفت. اگر آنقدر برای کسی مهم نیستم که خبری از من بگیرد، لاجرم گلهای نیست. میگذارم و میروم.
بارها خودم را برای اینکه بتوانم همه چیز را ناگهان و بیمقدمه ترک کنم آماده کردهام. زندگی همین است. هست و ما از آن لذت میبریم. هست و ما غافلیم. ما همان لحظاتی که غرق روزمرگی و دغدغههای ریز و درشت خود هستیم او در کنار ما حضور دارد. و یک روز در یک لحظه و ثانیه خاص دیگر نیست و همه چیز در چشم به هم زدنی تمام میشود.
همه کارهای ما هم همین است. ما هر چه در زندگی جلوتر میرویم همه چیز را از دست میدهیم. دوستان و عزیزان و اقوام و … زمان. زمان از همه چیز مهمتر است.
دغدغه من اما هنوز این است که مبادا به بیهودگی گذرد.
کاشکی بتوانم به نحوی ارتباطم را همه آدمهایی که دوست دارم تا آخر عمرم حفظ کنم. همه خواسته من همین است. شاید اعتیاد به شبکههای مجازی و اینترنت ما را از دغدغههای انسانی دور کرده است.
آفت دهان
چند روز است که دهانم آفت زده و حسابی مرا کلافه کرده است. آنقدر درد دارد که واقعاً کلافه شدهام. امروز البته خیلی بهتر شد و علایم بهبودی در آن هویدا شد. چقدر این سلامتی نعمت بزرگی است که ما از آن غافلیم.
اشتباه تکراری
یک اشتباه را باید چندبار انجام دهی تا درس عبرت بگیری؟ به خودم قول داده بودم که دیگر کار اضافی قبول نکنم و پروژهام را هر چه سریعتر به سرانجام برسانم. اما باز طراحی سایت دوستی را قبول کردم که امیدوارم بودم زودی به سرانجام برسد. اما هم خرده فرمایشهایش و هم نحوه دستوری برخورد کردنش حالم را عوض کرد.
از این به بعد باید فقط روی پروژهام متمرکز باشم.
من خودم را گم کردهام. اول باید خودم را پیدا کنم.
آهنگ
این آهنگ را در صفحه سهیلا شمس پیدا کردم. آنقدر قشنگ است که تا الان چند بار آن را گوش دادهام. امیدوارم شما هم از آن لذت ببرید.
دیدگاهتان را بنویسید