چهارشنبه ۴ دی‌ماه ۱۳۹۸

داستان «در آمریکا چگونه نویسنده را پرورش می‌دهند»

در جلسه روز یک‌شنبه انجمن ادبیات داستانی ایده نوشته‌ای خانم مژگان قاضی‌راد خواندیم به نام «در آمریکا چگونه نویسنده را پرورش می‌دهند». این نوشته را من داستان می‌نامم. به دوستان حاضر در جلسه هم توضیح دادم که به خاطر چند فاکتور مهم از جمله داشتن لحن روایی، داشتن قصه منسجم، پرداختن به شخصیت‌ها و همچنین توصیف‌های زیرپوستی از طبیعتِ دنیایِ اطراف نویسنده که البته همگی با هنرمندی صورت گرفته است و باعث ایجاد ارتباط سریع بین خواننده و متن می‌شود، این نوشته را داستان می‌دانم.

همچنین توضیح دادم که هدف من از انتخاب این متن چند چیز بوده است:

  1. می‌شود قلم را روی کاغذ گذاشت و برشی از زندگی را نوشت. به نحوی که همین برش کوتاه از زندگی در نوع داستان خوبی از آب دربیاید.
  2. لازم نیست دنبال شروع عجیب و غریب، نامگذاری ماورایی، توصیف‌های پیچیده و انتخاب نام‌های من درآوردی و خیالی برای شخصیت‌ها باشیم.
  3. لازم نیست داستان پیچ‌های خیلی زیادی داشته باشد. قرار نیست در یک داستان کوتاه کل تاریخ جهان را خلاصه کنید.
  4. هدف دیگری که من از انتخاب این داستان داشتم محتوای آن راجع به اهمیت آموزش در ادبیات داستانی بود. بدون آموزش تقریباً به هیچ جا نمی‌رسیم. این آموزش در هر زمینه‌ای لازم است.
  5. نکته مهم دیگری که در این داستان، آشکارا بیان شده است تاکید ویژه بر مداومت در امر نوشتن است. نوشتن هر روزه یک ضرورت است. راجع به این من البته در اینجا مفصل توضیح داده‌ام.

دوستان حاضر در جلسه، متفق‌القول ابراز کردند که هم آموزش و هم نوشتن روزمره را کم اهمیت می‌دانسته‌اند. برای آن‌ها این داستان خیلی جالب و آموزنده بود.

همچنین چندتا از دوستان گفتند که وقتی یک خانم متخصص اطفال در جامعه‌ای مانند آمریکا طبیعتاً مشغله‌ی زیادی خواهد داشت و مضافاً مادر هم هست، توانسته است سدِ زبان، سدِ غربت و دیگر موانع را کنار زده و با این مشقت به یادگیری داستان‌نویسی بپردازد، ما چرا در سایه نشسته و تماشاچی هستیم؟

در مجموع این داستان فضای خوبی در ذهن اعضاء انجمن ادبیات داستانی ایده ایجاد کرد.

از خانم قاضی‌راد متشکرم.

بازآفرینی نظم موجود

بازآفرینی نظم موجود یعنی چه؟ این اصطلاح شاه کلید فهم خیلی از شکست‌های ماست. بازآفرینی نظم موجود به زبان ساده یعنی اینکه شما در پی تغییر چیزی هستید، اما به دلیل نداشتن شناخت کافی و درست، دست به اقداماتی می‌زنید که هر چند ممکن است در ظاهر تغییراتی ایجاد کند، اما در نهایت همان آش و همان کاسه خواهد بود.

این وضعیت عمدتاً برمی‌گردد به مواقعی که ما مسائل را زیادی ساده سازی می‌کنیم. ساده سازی هم به یک بیان شفاف یعنی تقلیل امری که وابسته به چندین و چند عامل اولیه و ثانویه است، به یک عامل دم دستی.

ساده سازی امور هم از نداشتن ذهن علمی ناشی می‌شود. خود ذهن علمی معلول مطالعه و داشتن روش انتقادی در تحقیق است.

راجع به کلمه نظم هم باید بگویم که نظم لزوماً چیز خوبی نیست! بلکه نظم یعنی رابطه تعریف شده بین اجزای یک سیستم.

به طور مثال اگر سه نفر به این نحو به یکدیگر رابطه داشته باشند که نفر اول زیر گوش نفر دوم می‌زند و سپس نفر دوم بعد از خوردن سیلی، یک پس گردنی به نفر سوم می‌زند و او هم بعد از خوردن پس گردنی یک لگد به نفر اول می‌زند و این چرخه مدام در حال تکرار است. این را نظم حاکم بر آن سیستم سه نفره می‌دانیم.

همانطور که می‌بینید نظم لزوماً چیز خوبی نیست. حالا فرض کنید این افراد از کتک خوردن خسته شده‌اند. و می‌خواهند که این وضعیت را عوض کنند.

اولی می‌گوید من به دومی زدم چون اول سومی مرا زد. دومی و سومی هم استدلال مشابهی دارند. سپس به این نتیجه می‌رسند که هر کی باید یک بار نفر قبلی را بزند تا بی‌حساب شوند. دوباره این چرخه شروع می‌شود ولی این بار خلاف چرخش دفعه قبل. به زبان ساده در اینجا یک بازآفرینی نظم موجود را شاهد هستیم.

برای اینکه به این وضعیت خاتمه بدهیم ابتدا باید «نظم» حاکم بر سیستم را بشناسیم. در این جا افراد با نگاهی سطحی به دنبال مقصر هستند و لذا مرتب از چرخشی به چرخش عکسش روی می‌آورند و همدیگر را می‌زنند. در صورتی که اگر بدانند نظم حاکم بر این سیستم خود عمل کتک زدن است، به این نتیجه خواهند رسید که باید برای پایان دادن به این شرایط، کتک کاری را متوقف کنند و نه چیز دیگری را.