تو کافی نیستی!

این جمله را دست کم نگیرید. جملۀ تو کافی نیستی این پیام را در دل خود مستتر دارد که برای کافی بودن نیازی به مکملی در دنیای بیرون داری.

هم جمله‌ی تو کافی نیستی و هم جمله‌ی «نیاز به مکملی در دنیای بیرون داری» هر دو در ضمیر ناخودآگاه ما نهادینه شده‌اند. ولی یک تفاوت ظریف بین این دو هست و آن اینکه اولی خیلی روتر و دومی خیلی نهان‌تر نهادینه شده است.

به این معنا که ما می‌دانیم که حس ناکافی بودن داریم، اما خیلی از اوقات دلیل خیلی از رفتارهای خود را نمی‌دانیم. رفتارها و انتخاب‌هایی که واکنشی به این حس ناکافی بودن است.

این نکته‌ی ظریف را اولین بار در وبلاگ علی سخاوتی خواندم. این مطلب به قدری برایم جالب بود که از همان زمانی که خواندمش تا الان که دارم این یادداشت را می‌نویسم به آن فکر می‌کنم.

قبل از اینکه به این نکته ظریف فکر کنم، عمدتاً از زاویه‌ی «عقده‌ی حقارت» خیلی چیزها را تبیین می‌کردم.

علی سخاوتی در آن نوشته حس ناکافی بودن را منشاء خیلی اعتیادها و به طور اخص اعتیاد به self help بیان می‌کند.

شبیه همین مطلب را در مطلبی به عنوان «هنر کم کتاب‌خواندن» بیان کرده‌ام. آنجا گفته‌ام که صرف خواندن صدها کتاب می‌تواند هیچ نتیجه‌ای نداشته باشد. راز اینکه خیلی‌ها خیلی کتاب می‌خوانند اما نمی‌توانند چیزی را در زندگی خود عوض کنند هم در همین است.

اینکه ما می‌خوانیم اما تغییر نمی‌کنیم، به بیانی ممکن است به این خاطر باشد که ما به self help معتاد شده باشیم! یا ممکن است به معلم خصوصی گرفتن معتاد شده باشیم، یا ممکن است به ثبت نام در کلاس‌های مختلف معتاد شده باشیم و الخ.

همه‌ی اینها هم –ممکن است- به این خاطر باشد که ما حس ناکافی بودن می‌کنیم. معلم خصوصی ریاضی می‌گیریم چون – گاهی و نه همیشه – فکر می‌کنیم که خودمان برای یادگیری ریاضی کافی نیستیم. یا باید سه سال و چهارسال و حتی بیشتر کلاس‌های مختلف زبان ثبت‌نام کنیم چون – گاهی و نه همیشه!- فکر می‌کنیم خودمان برای یادگیری یک زبان خارجه کافی نیستیم. یا اینکه باید چندین و چند کتاب self help خریداری کنیم چون حس می‌کنیم خودمان برای مدیریت زمان یا غلبه بر استرس کافی نیستیم.

همانگونه که هر معلم پخته و باتجربه‌ای خواهد گفت، و همانگونه که خیلی از ما با تجربه به آن دست می‌یازیم، اینکه یک کتاب مناسب را با دقت انتخاب کنیم، آن را خیلی خوب بخوانیم و تمام تمرین‌های آن را انجام دهیم خیلی خیلی بهتر نتیجه می‌گیریم تا زمانی که کیسه کیسه کتاب سفارش بدهیم و فقط به روخوانی آنها بپردازیم.

تجربه‌ی خود من در این زمینه کتاب غورباقه‌ات را قورت بده از برایان تریسی است.

یادم می‌آید زمانی این کتاب خیلی روی بورس بود. که البته دلایل زیادی داشت. از جمله اینکه آن زمان شهرت برایان تریسی در ایران خیلی بالا رفته بود و حتی یک بار مجله‌ی موفقیت ایشان را به ایران دعوت کرد. ایشان هم آمدند و در سالن اریکه‌ی ایرانیان سخنرانی کردند. یکی دیگر از دلایل شهرت این کتاب این بود که لیدرهای شرکت‌های هرمی برای تربیت بازاریاب‌های خود از این کتاب استفاده می‌کردند.

یک بار با دوستی حساب کردیم که اگر فقط یکی از ناشرهای این کتاب، بیست درصد از مبلغ پشت جلد به مترجم به عنوان دستمزد بپردازد چیزی حدود دویست میلیون تومان خواهد شد. البته در سالهای ۸۲ تا ۸۵!

اما با این تیراژ همه‌گیر، آیا ایرانی‌ها به مدیران حرفه‌ای زمان بدل شدند؟

نکته‌ی خیلی ساده‌ای در مورد این کتاب هست. ۲۱ فصل کوتاه شامل ۲۱ تمرین برای بهینه‌سازی استفاده از زمان. هر بار که فصلی را می‌خوانیم، که دو دقیقه بیشتر وقت نخواهد گرفت، باید تمرین مربوط به آن را هم انجام دهیم و سپس سراغ فصل بعدی یا به عبارتی قدم بعدی برویم. با این حساب خواندن این کتاب ممکن است ۲۱ روز به طور بیانجامد!

بحث کتاب و آموزش و self help را فاکتور می‌گیرم.

بحث تو کافی نیستی دامنه‌ی وسیع‌تری را شامل می‌شود. تو کافی نیستی در حالت حاد خود همان می‌شود که آن را عقده‌ی حقارت می‌نامیم. حقارت فرد در مقابل جامعه، حقارت یک طبقه‌ی اجتماعی نسبت به طبقه‌ی دیگری از اجتماع و گاهی هم حقارت یک جامعه در مقابل جامعه‌ای دیگر.

شاید تمایل شدیدی که دختران ایرانی به آرایش کرذن دارند – که من در پاریس بین دختران فرانسوی ندیده‌ام- یا تمایل شدید خرید ماشین گران قیمت – که باز هم تب آن در فرانسه اصلاً به داغی ایران نیست- و خیلی تمایلات دیگر که در ما وجود دارد، همه واکنشی است به این پیام درونی.

پزشکی قبول شویم. یا مهندسی قبول شویم. چه رشته‌ای نسبت به چه رشته‌ی دیگری باکلاس‌تر است. چه دانشگاهی نسبت به دانشگاه دیگر برتر است، فوق لیسانس کافی نیست، دکترا بخوانیم. تخصیلات در ایران «کافی نیست» لذا مهاجرت کنیم. کجای شهر خانه داشته باشیم، چه دکوراسیونی داشته باشیم، فلان مدل گوشی در شأن من نیست و …

به بیانی پیام تو کافی نیستی ما را به مصرف‌گرایی سوق می‌دهد، به اعتیاد به خیلی چیزها از جمله اعتیاد به self help سوق می‌دهد، به هدف‌گذاری‌های دنباله‌دار بی‌معنی یکی بعد از به دست آوردن دیگری سوق می‌دهد و خیلی چیزهای دیگر.

شاید برای لذت بردن از زندگی و تجربه‌ی حس «من ارزشمند هستم» بهتر است از جستن پاسخ برای سؤال «چرا من کافی نیستم» همین ندای من کافی نیستم را خاموش کنیم. و البته قبل از آن هم شاید لازم باشد که از مقایسه خود با دیگران دست بکشیم و فقط برای خودمان و احساس رضایت خودمان زندگی کنیم.


پی‌نوشت

قطعاً خواندن کتاب‌های self help یا معلم خصوصی گرفتن و کلاس زبان رفتن و خریدن ماشین و آرایش کردن و …. همیشه برآمده از این حس من کافی نیستم نیست.

قبل از انجام هر کاری از بهتر است این سؤال را از خود بپرسیم چرا این کار را می‌کنم؟

مثلاً چرا کلاس می‌روم؛ چون به این کلاس احتیاج دارم و روند یادگیری مرا کوتاه‌تر و بهتر پیش خواهد برد یا چون احساس ناکافی بودن می‌کنم؟

یک پرسش بهتر هم هست: بعد از خواندن یک کتاب self help یا بعد از تمام شدن هر جلسه از کلاس چه می‌کنیم؛ تمرین و تمرین و تمرین یا فقط کلاس می‌گیریم و کتاب می‌خریم؟


نوشته‌های مرتبط: