من و شبکههای اجتماعی
تلگرام
دارم به این فکر میکنم که تلگرامم را پاک کنم. از همه شبکههای اجتماعی و پیامرسانهایی که عضو هستم این یکی از بقیه بیخاصیتتر بوده است. هفته به هفته به آن سر نمیزنم. هر وقت هم سراغش میروم کلی پیام چرت و پرت در آن میبینم که خواندنش بیشتر وقت تلف کن است تا مفید.
عدهای هم برای رفع تکلیف هم که شده پیامهای خود را روانه تلگرام من میکنند، با اینکه میدانند ممکن است من تا یک هفته یا بیشتر به آنجا سر نزنم.
یک فضای بسته از آدمهایی که حرفهای تکراری و ایدههای کلیشهای دارند. گروههایی که محمل پراکندهگوییهای بیفایده است. کانالهایی که بیشتر به یک چاه میماند تا یک پلتفرم جدی و مناسب برای تولید محتوا. چیزی که در یک کانال منتشر میشود تو گویی مانند نامهای است که در چاهی انداخته شده باشد.
من چگونه میتوانم مطلب «خیلی مهمی» که شما یک ماه پیش در یک کانال یا گروه منتشر کردهاید را پیدا کنم و بخوانم؟
اگر این مطلب شما خیلی مهم است، چرا آن را در چنین جایی قایم میکنید؟
ما آلگوگل قطعاً با این نوع تولید محتوا، که بیشتر تولید بیمحتوایی است تا تولید واقعی محتوای واقعی! هرگز کنار نمیآییم.
فیسبوک: عروس تعریفی
فیسبوک شاید از نظر خیلیها از بقیه شبکههای اجتماعی جدیتر و مفیدتر باشد. از این نظر این عده، حرفهایی که ممکن است در مورد بقیه شبکههای اجتماعی و همچنین پیامرسانها درست باشد، در مورد فیسبوک صدق نمیکند.
به نظر میآید که تولید محتوا در فیسبوک دیده میشود. یک مکان مناسب برای آدمهای اهل مطالعه است که نسبت به بقیه پلتفرمها جدیتر است.
اما تجربه به من ثابت کرده است که اینگونه نیست. وقتی فقط ده درصد جمعیتی ویژگیهای مثبتی دارند و بقیه ۹۰ درصد جمعیت دارای ویژگیهای بد خیلی زیادی هستند، به خاطر آن ده درصد به آن فضا، فضای مناسب برای فعالیت فکری و حتی تفریحی و سرگرمی نمیگوییم.
سالها پیش چیزهایی بود که در ایام عنفنوان جوانی مرا آزار میداد. لذا برای حل مسائل فکری خودم به مطالعه جامعهشناسی، تاریخ، روانشناسی و … روی آوردم.
جوابهای خوبی برای پرسشهای خودم پیدا کردم.
قبلتر از آن البته من از ۹ سالگی یک کتابخوان خیلی جدی بودم! و حتی در سالهایی که ۱۵ یا نهایت ۱۷ سال بیشتر نداشتم برای بعضی مجلات ادبی، هنری و حتی علمی مطلب میفرستادم. خیلی از آن نوشتهها چاپ شدند.
به خاطر اینکه مجلاتی مانند سروش نوجوان را میخواندم، همیشه در انتخاب کتاب موفق بودم. در این مجله کتابهای خیلی خوبی معرفی میکردند.
در مجموع من از جهتی خیلی خوشحالم که در جریان کتابخوان شدن به دام کمونیسم و پوپولیسم و لمپنیسم نیفتادم.
امروز هم اگر میگویم با فیسبوک هم مشکل پیدا کردهام برای این است که حرفهای کلیشهای و یکجانبه و غیرعلمی زیاد میخوانم! چرا باید چنین فضایی را تحمل کرد؟
از این همه حرفهای کلیشهای و تحلیلهای آب دوغ خیاری برآمده از خودخواهی و کینه و نفرت چه حاصل؟
با توجه به سال تولدم، شاید من آخرین فرد در همسن و سالهای خودم بودم که وارد فیسبوک شدم، ولی از مدتی بعدش جزو اولین نفراتی بودم که گفتم اینجا هم جایی مثل همه دیگر شیرهکشخانههای بشری است.
چه باید با ما میکردند که اعتماد خود به این فضا را از دست ندهیم؟
- هم اینکه اطلاعات ما را فروختهاند و باز هم خواهند فروخت.
- دیگر اینکه چیزهایی که در فید خود میبینیم، حاصل دستچین الگوریتم فیسبوک است و همه آن چیزی که دنبال کردهایم نیست.
- سوم اینکه تعداد اخبار و اطلاعات دروغ و هم منفی به قدری زیاد است که خواه ناخواه روی ما تاثیر میگذارد.
- آدمها و آه آدمها. هیچ چیزی به اندازه این مورد آخر مرا آزار نمیدهد: دوگانگی، تناقضگویی، و ادعاهای دروغ. چرا باید چنین اراذلی را تحمل کرد.
شبکههای اجتماعی به خاطر ساختار خاص خود، محمل خوبی برای آدمهای نمایشی هستند. همچنین گروه دیگری که علاقه به زیر نظر داشتن دیگران دارند هم در این فضا زیاد هستند. دیگر اینکه، اینجا فضای خوبی برای آزادی بیان هم نیست! کو گوش شنوا. هر چه بگویی عدهای چاقوکش حاضریراق در صحنه هستند.
خیلیها هم آمدهاند تا با صد کیلو هیکل و یک تن ادعای روشنفکری دنبال دغدغههای مبتذل خود باشند.
این را هم بگویم که من هرگز راجع به حذف چیزی به طور قاطع نظر نمیدهم. به عنوان فردی معتقد به Humanism و Individualism، مسئولیت اصلی را بر عهده خود فرد میدانم که چه کند و چه خواهد و کجا رود.
بنابراین در خصوص حذف مطلق یک سری محتوا از زندگی بشر، یا اینترنت و … هم هیچگاه نظر خوبی نداشتهام. آن نوع مطالب هستند، چون عدهای آنها را درخواست کردهاند. پس مسئولیت عرضه از مسئولیت درخواست کمتر است!
هر انسانی خودش در مورد رفتار و سبک زندگی خودش تصمیم میگیرد. یکی از این تصمیمها این است که چه فیلمی ببینید، چه مطلبی بنویسد، چه عکسی دانلود کند و … به من چه! به ما چه!
ولی یک «اما»ی مهم اینجا مستتر است. من چرا باید آدمهایی را تحمل کنم که بر بالای مبنر چنین و چنان میگویند و تمام رفتار و سکنات دیگران را زیر نظر دارند ولی چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند؟
شاید بخواهید خیلی پیچیده و فلسفی به موضوع نگاه کنید. که شاید هم این چنین باشد! لااقل اگر نبود، ادیان، مکاتب فلسفی، جامعهشناسی و روانشناسی معاصر به این مسأله نمیپرداختند که چرا خیلی از ما متناقض هستیم. چرا دوگانگی داریم. چرا چیزی میگوییم و جور دیگری رفتار میکنیم.
زمانی برای من هم این مسأله وجود داشت که «ما را به راستی چه میشود» که دوگانگی داریم؟ جوابهای خوبی هم برای این مساله پیدا کردهام.
عجالتاً باید بگویم که برای من فقط این مهم است که استانداردهای زندگی خودم را برای خودم شفاف کنم و پای آنها بمانم.
برای من این مهم است که وقتی در جمعی و یا فردی، دورویی و خودخواهی و یا رذالت و ابتذال دیدم، دور شوم. همین.
من تصمیمم را زمانی که به زور ۲۰ سال داشتم گرفتم. و هنوز روی همان تصمیم هستم. من میخواهم به جای لعنت به تاریکی شمعی روشن کنم.
در مورد فیسبوک و هر کدام از شبکههای اجتماعی باید مطالب جداگانه و مفصلی بنویسم.
فعلاً در همین حد کافیست. باشد تا فرصتی دیگر برای رمیدن اسبها.
Dear Esmail
Sorry for English wording. My Persian keyboard is away. I’m just reaching out to tell you that you have a bright mind and many interesting thoughts and I truly enjoy following your blog.
Looking forward to read your future posts.