مهمترین سؤالی که هر کدام از ما باید از خود بپرسد: من اینجا چه میکنم؟
اینجا میتواند هر جایی و هر جمعی باشد. میتواند هر موقعیت فکری و اقتصادی باشد. فرقی نمیکند یک موقعیت فیزیکی باشد یا یک موقعیت فکری.
گاهی از خود دور میشویم. خیلی دور.
در این چند روز واقعاً فاصله من از شبکههای اجتماعی زیاد شده است.
به این بپردازم که من اصلاً چرا وارد فضای شبکههای اجتماعی شدم؟
منی که از سال ۸۲ وبلاگنویسی میکردم. آن هم در یک سرویس غیر ایرانی به زبان انگلیسی! باید به سمت جایی مانند فیسبوک میآمدم.
اینکه مرتب میگویند – میگفتند همان زمان هم – که عصر وبلاگ تمام شده است و قس علیهذا را من هیچ وقت قبول نداشتم. دوره اینکه آدمهای تیپ اینستاگرامی و فیسبوکی و سطحی در بلاگفا و پرشینبلاگ حرفهای سطحی و غیرمفید خود را بزنند تمام شده است.
یادم میآید ان روزها داشتن بلاگی در بلاگفا یا پرشینبلاگ برای خیلیها راهی برای پیدا کردن یک دوست دختر – دوست پسر بود. به نوعی جایی بود که شما خطاب به کسی که احتمالاً میدانید وبلاگ شما را میخواند یا بعداً اتفاقی آن را خواهد خواند یکسری نامه عاشقانه بنویسید.
حتی برای بعضی هم حربهای بود که وقتی میخواهند با دختری – پسری وارد آشنایی شوند آدرس بلاگ خود را به نوعی میدادند و بعد چنان افتد که دانی.
برای من همان موقع هم این کارها مسخره بود. الان هم خیلی از لوسبازیهای شبکههای اجتماعی مسخره است.
دلایل اصلی من برای ورود به شبکههای اجتماعی یکی ارتباط با افرادی در خارج از ایران بود. از قبیل اجارهی خانه در پاریس. یا به نوعی جایی که به بازاریابی اینترنتی برای محتوای بلاگ من کمک میکند. من به واسطه اینکه بلاگر بودم، در جستجوی مخاطب بودم. اما خوب در این شهر بخت خود آزمودم و دیدم خلاف آنچه فکر میکنم شد.
با تجربهای که الان از شبکههای اجتماعی دارم. همچنین تجربه این مدت کار پای یکی دو تا سایت آموزشی این مسأله بر من روشن شده است که موفقیت در یافتن مخاطب، بدون شبکههای اجتماعی هم میسر است.
من به شخصه هیچ نگرانی ندارم اگر ببندم و بروم سراغ کارم.
فقط چیزی که مانده ته مانده کارهایی است که باید رتق و فتق بدهم و تکلیف خودم را روشن کنم.