استادان داستان یک اثر متفاوت از اسماعیل فصیح است که در این نوشته به آن میپردازم. این کتاب از این جهت با دیگر آثار او متفاوت است که دیگر کتابهای او در واقع نوشتههای خود او هستند ولی این کتاب شامل ۳۰ داستان برگزیده از ۲۸ نویسندۀ بزرگ داستاننویسی است (از ویلیام فالکنر و ارنست همینگوی، ۲ داستان برگزیده شده است).
جالب است بدانید که این کتاب اولین بار در سال ۱۳۵۱ چاپ شده است و نسخهای که من خریداری کردهام، چاپ دوم آن است که در سال ۱۳۷۰ در ۳۰۰۰ نسخه و توسط شرکت نشر البرز منتشر شده است.
نحوۀ آشنایی من با این کتاب
لابهلای کتابگردیها، مجلهگردیها و روزنامهگردیهایی که من دوران دبیرستان در کتابخانۀ عمومی شهر و همچنین کتابخانۀ دبیرستانمان انجام میدادم؛ با نویسندهها، مترجمها، ناشرها و همچنین جریانهای فکری و ادبی زیادی آشنا شدم.
از این میان، چند کتاب تأثیر ماندگاری روی ذهن من داشت؛ مثلاً «من ریاضیدانم» اثر نوربرت وینر با ترجمۀ پرویز شهریاری یا «مجموعۀ تمرینها و مسائل آنالیز ریاضی» اثر دمیدویچ با ترجمۀ پرویز شهریاری، «جبر پایه» از محمد هاشم رستمی، «روش نویسندگان بزرگ معاصر» از دکتر حسین رزمجو و چندتایی دیگر.
کتابهایی که در بالا نام بردم به علاوۀ چندتایی دیگر که الان حضور ذهن ندارم، برای من آنقدر مهم بودهاند که در این سالها تلاش کردهام که حتی اگر شده نسخۀ دسته دوم آنها را بیابم و به کتابخانۀ شخصیام اضافه کنم.

نگاهی دقیقتر به کتاب استادان داستان اسماعیل فصیح
اسماعیل فصیح که خود یکی از استادان داستان معاصر ایران است، با درک عمیقی که از داستان کوتاه داشته، داستانهای خیلی خوبی را برای این مجموعه انتخاب کرده است.
با اینکه خواندن این کتاب وقت زیادی از من نگرفت، اما تاثیر عمیقی روی من داشت. فهم من از داستان کوتاه و همچنین شیوۀ نوشتن من داشت.
با توجه به لذتی که از خواندن داستانها بردم، کتاب انرژی خیلی زیادی به من داد و یادم میآید که تا مدتها فضاها و شخصیتهای داستانها در ذهن من زنده بودند و من آنها را مدام مرور میکردم. این کتاب درک خیلی بهتری از داستان کوتاه به من داد. این کتاب یکی از معدود کتابهایی بود که روی روند نوشتن من اثر مثبت گذاشت و مهارتهای من را در این زمینه، چند پله بالاتر برد.
نمیدانم آیا این انتشاراتی هنوز فعالیت خود را ادامه میدهد یا نه ولی در طی این سالها من هرچه گشتم نسخه چاپ جدید استاد داستان اسماعیل فصیح را پیدا نکردم و لاجرم کتاب را از سایت ایسام به صورت دست دوم خریداری کردم. البته نسخهای که من دارم فوقالعاده تمیز است و در حد یک نسخه نو خیلی خوب و درست نگهداری شده است.
اسماعیل فصیح این کتاب رو به دانشجویانش تقدیم کرده:
«این کتاب تقدیم به آن عده از دانشجویان من در آبادان و سایر واحدهای وزارت نفت امروز است که مرا به یاد دارند، یا من آنها را به یاد دارم.
ا. ف.»
در استادان داستان چه میخوانیم؟
داستانها و نویسندههایی که در این مجموعه خواهید دید به این ترتیب هستند:
- نازنین از آنتوان چخوف
- تخم مرغ از شروود اندرسن
- گربه سیاه از ادگار آلن پو
- گلوبند از گی دوموپاسان
- سلمونی از رینگ لاردنر
- برنده اسب جنبان از دی. اچ. لارنس
- حکم از فرانتس کافکا
- مهمان از آلبرت کامو
- مرد خندان از جی. دی. سالینجر
- به ژاپنی از جان گالزورثی
- آن خورشید غروبگاهی از ویلیام فاکنر
- یه گل سرخ برای امیلی از ویلیام فاکنر
- مادر از ناتالیا جینزبورگ
- لوکوموتیو ۳۸ از ویلیام سارویان
- داش آکل از صادق هدایت
- رقص مرگ از بزرگ علوی
- پسر کوچک آبیپوش از امیلی لوئیس
- لاتاری از شرلی جکسون
- جایی تمیز و روشن از ارنست همینگوی
- آدم کشها از ارنست همینگوی
- لباس نوزاد از یوکیو میشیما
- ویل از زونا گیل
- آقای مونرو از خفاش رندتر است از جیمز تربر
- قصهگو از ساکی
- زنها زنها از آلبرتو موراویا
- مثل یک کابوس بد از هاینریش بل
- فقط کف صابون از هرناندو تلز
- اسب تروا از رماوند کهنو
- پلاژ از آلن رب گرییه
- یادداشتهای یک دیوانه از نیکلای گوگول

برشی از یکی از داستانهای کتاب
در حدود ۵ دقیقه رئیس بالای سر دوست دخترش ایستاد و ظاهراً با او حرف زد. بعد ماری هودسن بلند شد و آنها هر دو با هم به طرف زمین بیسبال آمدند. آنها با هم حرف نمیزدند، یا حتی نگاهم نمیکردند. وقتی به زمین رسیدند، رئیس رفت سر جای خودش مستقر شد. من داد زدم: «مگه نمیخواد بازی کنه؟» رئیس به من فقط گفت مواظب پایگاه خودم باشم. من مواظب پایگاهم شدم، اما ماری هودسن را هم دیدم که سلانه سلانه، در حالی که دستهایش توی جیبهای مانتو پوست سگ آبیاش بود، از پشت سر رئیس رفت گوشهای روی یک نیمکت نشست، سیگار دیگری روشن کرد و پاهایش را روی هم انداخت.
وقتی تیم جنگاوران آمد بالا، من رفتم سراغ ماری هودسن و گفتم: «دوست داری بیای چپ بازی کنی؟» او سرش را تکان داد. گفتم «سرما خوردی؟» دوباره سرش را تکان داد. من گفتم که ما گوشه چپ کسی را نداریم و گفتم یک نفر را داریم که هم وسط بازی میکند هم گوشۀ چپ. با این اطلاعات هم جوابی از طرف ماری هودسن نیامد. من دیگر هیچی نگفتم و دستکشم را انداختم هوا و سعی کردم که آن را با کلهام بگیرم اما دستکشم افتاد توی یک چالۀ آب. من دستکشم را برداشتم با شلوارم پاک کردم و از ماری هودسن پرسیدم دوست دارد یک شب برای شام بیاید منزل ما؟ گفتم رئیس بیشتر وقتها میآید. ماری هودسن گفت: «برو مرا تنها بگذار فقط خواهش میکنم برو مرا تنها بگذار.» من کمی نگاهش کردم. بعد به طرف نیمکت بقیه جنگاوران رفتم. در راه یک نارنگی از جیبم درآوردم آن را مثل توپ هی انداختم هوا و گرفتم. بعد از چند قدم برگشتم عقب عقبکی راه افتادم و ماری هودسن را تماشا کردم. نمیفهمیدم بین او و رئیس چه میگذرد. (هنوز هم به درستی نمیدانم، گرچه میتوانم حدس بزنم.) ولی مطمئن بودم که ماری هودسن از آن روز به بعد از لیست اعضای تیم بیسبال جنگاوران حذف میشود.
پس از یک دور دیگر بازی، بقیۀ مسابقه به روز بعد موکول شد، و ما مشغول جمع آوری خرت و پرتها شدیم. آخرین نگاهی که من به ماری هودسن انداختم او کنار پایگاه سوم ایستاده بود و گریه میکرد. با رئیس حرف میزد و یک چیزهایی دربارۀ پدرش میگفت. رئیس با التماس با او حرف میزد و حتی آستین مانتوی پوست سگ آبی او را گرفته بود، اما به هر حال ماری هودسن از جلوی رئیس با قهر فرار کرد. دوان دوان از روی چمن زمین بازی خارج شد و بعد در انتهای یک راهروی آسفالت که به قسمتهای بیشه مانند پارک منتهی میشد ناپدید گشت. رئیس دنبال او نرفت. همان جا ایستاد، و ناپدید شدن ماری هودسن را تماشا کرد. بعد به طرف پایگاه اصلی آمد و چوبها و سایر لوازم ما را برداشت و آورد. من به طرف او رفتم و از او پرسیدم آیا او و ماری هودسن دعواشان شده؟ رئیس فقط گفت: «پیرهنتو بکن توی شلوارت.»
چرا خواندن این نوع کتابها مفید است؟
به نظر من خواندن مجموعه داستانهایی به این شکل برای نویسندههای جوان و کسانی که تازه با دنیای داستان آشنا شدهاند، خیلی مفید است. چرا؟ چون کسی که یک عمر داستان کوتاه خوانده است و با نویسندههای مختلف آشنایی کامل دارد و داستانهای خوب و بدشان را میشناسد؛ با نگاه باز دست به انتخاب میزند و مثلاً ۵۰ داستان از ۵۰ نویسنده را پیش روی شما میگذارد.
این کار چند تا فایده دارد؛
اول اینکه اگر خودتان میخواستید این کار را انجام دهید، چه بسا سه یا چهار سال زمان لازم داشتید تا از همهٔ این نویسندهها، داستان کوتاه بخوانید تا به نتیجه برسید که این ۵۰ داستان کوتاه، بهترین آثار آن نویسندههاست و لازم نبوده حتماً بقیه آثار آنها را هم بخوانید.
به طور دقیقتر بیان کنم، منظورم این است که در ابتدای کار نوشتن و خواندن، اگر بخواهید تمام آثار ۱۰ نویسنده را بخوانید، این کار زمانی حدود ۴ یا ۵ سال از وقت شما را میگیرد و در نهایت بعد از ۵ سال دنیای ذهنی محدود و بستهای در حد همان ۱۰ نویسنده خواهید داشت. این نوع مطالعه، یعنی مطالعهٔ مجموعه آثاری، برای کسانی که در ابتدای راه نوشتن هستند، میتواند مضر باشد.
در طرف مقابل، اگر کتابی مانند استادان داستان در اختیارتان باشد و در یک مدت کوتاه، مثلاً دو یا سه هفته، آن را بخوانید؛ با شیوهٔ نویسندگی، تفکر و جهانبینی ۲۸ نویسنده آشنا شدهاید بدون اینکه نیاز باشد صدها کتاب بخوانید و ۵ سال زمان بگذارید.
دوم اینکه با خواندن این نوع کتابها دنیای ذهن شما گسترش مییابد؛ چرا که وقتی یک داستان کوتاه را میخوانید، با دنیای آن داستان ارتباط میگیرید، بعد میروید سراغ یک داستان کوتاه دیگر از یک نویسندهٔ دیگر و ذهن شما مجبور است دوباره خود را با دنیای دیگری که نویسنده خلق کرده است سازگار کند. خوبی این کار این است که شما در طی سه هفته چندین و چند بار دنیای ذهنی خودتان را عوض میکنید و با چندین قلم متفاوت ارتباط میگیرید، چندین دیدگاه متفاوت را میبینید و چندین گروه از آدمهای متفاوتی که در داستانها خلق شدهاند را ملاقات میکنید. انگار در یک مدت کوتاه، فشردهای از دورههای داستان نویسی را گذراندهاید و به درک خیلی خوبی از داستان میرسید.
این نکته را اضافه میکنم که شما صد البته که میتوانید بعدها وقت بگذارید و مجموعه آثار هر تعداد نویسنده را دوست دارید بخوانید، اما من همیشه این شیوهٔ مجموعه آثار خواندن پشت سر هم را رد کردهام. به شخصه، خودم ترجیح میدهم یک کتاب از نویسندهٔ الف بخوانم، بعد یک اثر از نویسنده ب بخوانم، سپس یک نویسندهٔ دیگر را پیدا کنم و اثری از او بخوانم.
یعنی در طی یک دوره چند ساله، به جای ردیف کردن مجموعه آثار هر نویسنده، به صورت رندوم کتاب انتخاب کردهام، شاید هم یک سری آثار بعضی نویسندهها را هیچ وقت نخوانم.
یک روش اشتباه در خواندن داستان و رمان
وسواسی که بعضی از ما داریم که حتماً تمام آثار یک نویسنده را جمعآوری کنیم و بعد آنها را بخوانیم، بیشتر یک وسواس ذهنی است و ربطی به نویسندگی ندارد. این کار آنچنان کمکی به رشد فکری ما نخواهد کرد. وقت ما را میگیرد و ناشرها را پولدارتر میکند.
ناشرها همیشه از «مجموعه فروشی» سود کلانی به جیب زدهاند. کتابخوانهایی که دنیای خواندن و نوشتن را به درستی درک نکردهاند، کتاب خواندن برایشان یک سرگرمی پرتبختر است. آنها علاقهٔ عجیبی دارند که مجموعه آثار نویسندگان را جمعآوری کنند. همچنین از نظر این افراد، خواندن تمام آثار هر نویسنده به یک ترتیب خاص یک امر مقدس است.
شبیه همین روش غلط، روشهایی غلط دیگری هم وجود دارد، مثلاً منحصراً خواندن کتابهایی که برندهٔ جایزهٔ خاصی شدهاند، یا خواندن رمانهای فلان لیست از فلان مجله یا به توصیه فلان فرد معروف.
به نظر من، اگر میخواهید مهارتهای نویسندگیتان گسترش پیدا کند، اگر میخواهید دنیای ذهنتان وسیعتر شود، اگر میخواهید کتاب خواندن برای شما یک فعالیت مفید باشد و بعد از یک مدتی شخصیت شما را ارتقاء بدهد، تعصبی روی ناشر مجموعه آثار یک نویسنده یا یک مترجم خاص نداشته باشید. یک نویسنده ممکن است یک اثر خوب داشته باشد و شاید بقیه آثارش متوسط باشد. ممکن است یک مترجم کتابی را از یک نویسنده به خوبی ترجمه کرده باشد ولی شاید بقیه آثارش توسط بقیه بهتر ترجمه شده باشند.
دیدگاهتان را بنویسید