چند وقت پیش تصمیم گرفتم قید وبلاگنویسی را بزنم. من همیشه زندگیام بیشتر خشمگین بودهام تا ناامید. در واقع هیچوقت ناامید نمیشوم و هر چه میگذرد فقط خشمگینتر و خشمگینتر میشوم. هر وقت هم خشمم غلیان میکند، تمام تمرکزم را روی کیفیت کار و حجم بیشتر و بیشتر کار میگذارم. . این بار خشم زیادی داشتم و خودم را به انزوای مطلق رساندم؛ تصمیم گرفتم تمرکزم را فقط روی سایت آموزشیام بگذارم (از صفر تا بینهایت) و قید وبلاگنویسی فارسی را بزنم. از آن روز شاید یک سال و شاید بیشتر (دقیق نمیدانم) میگذرد و من تمام تمرکزم روی سایت آموزشی و البته وبلاگ انگلیسیام بوده است.
در این مدت البته هیچ وقت احساس خوبی نداشتم از اینکه نمینویسم. از اینکه درِ وبلاگ فارسیام را تخته کردهام و همۀ حرفهایم را توی خودم میریزم. وبلاگی که از سال ۲۰۱۴ فعال بوده و این روزها باید منتظر این میبودم که دهمین سالگرد تولدش را بگیرم و آغاز دهۀ دوم زندگیاش را به او تبریک بگویم، را کشته بودم و دست دست میکردم تا با جنازهاش چه کنم.
خوبی داستان این جا بود که چون ته دلم راضی نبودم همه چیز را برای همیشه ببندم و احساس میکردم دیر یا زود به این آرشیو نیاز دارم، بنابراین بکاپ کامل نوشتهها را نگه داشتم. تمام این مدت آدم دو دلی بودم که هر لحظه دوست داشتم دوران فراغ را به سر برسانم اما باز خشمی در من بود که نه باید فقط روی یک چیز متمرکز باشی و تمام.
در این مدت اتفاقات متعددی افتاد. افراد زیادی بودند که از نوشتن دست کشیدند و خیلی وقت است که چیزی ننوشتهاند. نمونۀ آن فیهم عطار. در ۵۰۳امین نوشتۀ خودش گفت که دیگر توان ادامه دادن ندارد (اینجا). و دیگرانی که الان حضور ذهن ندارم تا نامشان را ذکر کنم. ولی هر چه بیشتر تعداد «ننویسها» بیشتر شد، بیشتر توی دلم خالی شد و بیشتر از خودم پرسیدم که خوب که چی که نمینویسی؟ الان که نمینویسی برات فاتحه خواندهاند؟ آیا الان که نمینویسی راحتتری؟ آرامتری؟ جواب همۀ این سؤالها نه بود.
شاید بقیه که نمینوشتند ناامید و خسته بودند ولی من نه خسته بودم و نه ناامید. من خشمگین بودم.
همین جا این توضیح را هم بدهم که خشم من آنی نیست که سر دیگران خالی کنم. یک آتشفشان درونی است که زیر یک ظاهر فوقالعاده آرام پنهان است. اگر در خشمگینترین دورۀ زندگیام هم با من روبهرو شوید فکر میکنید آرامترین آدم دنیا را پیدا کردهاید. خشم من از این است که بیهوده زندگی را به سر ببرم. برای همین است که ظاهر آرام من که با شما مهربان است اصلاً با درون خروشان من که با خودم خیلی سختگیر است تفاوت دارد.
چند وقتی گذشت و دوستانی از گوشه و کنار و البته خوانندگان وبلاگم از راه دور و از پشت این دیوار شیشهای پیام فرستادند که چرا ننویسی؟
و بالاخره آخرین بار دوستی چیزهایی گفت که در حکم شعر «بوی جوی مولیان آید همی» بود. آرشیو را برگرداندم و دارم یکی یکی نوشتهها را بازبینی میکنم. (اولینش هم این نوشته: این روزها که میگذرد … حواسپرتکنهای زندگی) نوشتهها ویرایش زیادی لازم دارند. ولی به شروع تازه سلام کردهام و تصمیم دارم دیگر هرگز این اشتباه را نکنم و زمین را برای نااهلش خالی نکنم.
این بار هم حرفهای بیشتری برای گفتن در این وبلاگ دارم و هم برنامۀ متفاوتی را برای آن در پیش گرفتهام. همان طور که گفتم وقتی خشمم بالا میزند به خودم فشار میآورم که کیفیت بهتری از چیزی که مد نظر دارم را ارائه دهم.
یکی از برنامهها این است که ارتباط نزدیکتری با دوستانی که این مطالب را میخوانند داشته باشم. لطفاً از طریق ایمیل زیر هر حرفی که دارید را با من در میان بگذارید.
diranlou.online@gmail.com
من به همۀ ایمیلهایم در سریعترین زمان ممکن پاسخ میدهم فقط از شما تقاضا دارم که صبور باشید.
اگر صحبتها جنبۀ عمومی داشته باشند با کسب اجازه از فرستنده آنها را در پستی ماهانه و با ذکر نام خود فرستنده منعکس میکنیم تا گفتگوی بهتری بین همۀ ما شکل بگیرد.
در همین زمینه
Photo by Liuda Brogiene on Unsplash & Photo by Javad Esmaeili on Unsplash
بسیار عالی اسماعیل گیان چون توی پریودی این احساس مشترکم بنابراین پیشنهادی برات ندارم جز اینکه هر تصمیمی بگیری محترم است
من تصمیم گرفتم وبلاگم رو تحت هیچ شرایطی تعطیل نکنم و همین. ممنونم هادی جان از توجهی که به وبلاگ من داری.
خیلی هم عالی دستت توانا و قلمت برنا باشه.
نه منم سایتم رو رها نمیکنم اون بحثی که مطرح کردم مربوط به حضور در لینکدین بود.
بسیار عالی. شبکههای اجتماعی ظرفیت محدودی داره. وبلاگ محمدرضا شعبانعلی رو میخونی حتماً. باید مثل اون وبلاگ رو جا بندازیم.
خوش برگشتی
سلامت باشی آیدین جان. همیشه لطف داری