این روزها که میگذرد احساس میکنم کسی در باد مرا صدا میزند. یک صدای دور، کسی که با من آشناست، مرا مرتب صدا میزند. این روزها که میگذرد احساس میکنم گم شدهام. احساس میکنم دچار فراموشی شدهام. مانند کسی که در خواب، راه را گم کرده است، صدایی را میشنوم که از عالم بیداری مرا مرتب صدا میزند. این چند خط را تحت تأثیر شعر «این روزها که میگذرد …» قیصر امینپور نوشتم. نمیدانم آیا میتوان آن را شعر نامید یا نه. که البته اهمیتی هم ندارد چون من فقط میخواستم حرف دلم را بزنم. مطمئن هستم که شما هم همین احساس را در زندگی خود تجربه کردهاید. هر انسانی در برههای از زندگی خود احساس میکند که گم شده است. گاهی ممکن است این احساس از این ریشه بگیرد که از یک مرحلۀ زندگی خود وارد مرحلۀ دیگری میشویم و تجربههای آشنای ما از دست میروند. مانند اینکه از
ادامۀ مطلب