اشتباهی که بنجامین فرانکلین تا آخر عمرش هرگز فراموش نکرد! امروز خیلی اتفاقی در یک گروه فیسبوکی به این نوشته برخوردم. کسی که به نظر میآمد عکس و نام پروفایلش، هر دو، ساختگی هستند این متن را منتشر کرده بود و زیر آن نوشته بود به نقل از روزنامه دنیای اقتصاد. من نمیدانم چقدر سندیت دارد. اما محتوای آن برای من خیلی مهم است لذا آن را اینجا برای شما نقل میکنم: بنجامین فرانکلین در ۷ سالگی عاشق یک سوت شده بود. اشتیاقش برای خرید سوت بقدری زیاد بود که یک راست به مغازه اسباببازی فروشی رفت و هر چه سکه در جیب داشت، روی پیشخوان مغازه ریخت و بدون آنکه قیمت سوت را بپرسد همه سکهها را به فروشنده داد ! فرانکلین ۷۰ سال بعد برای دوستش نوشت: سوت را گرفتم و به خانه رفتم و آنقدر سوت زدم که همه کلافه شدند، اما خواهر و برادرهای بزرگم متوجه
ادامۀ مطلبماه: دی ۱۳۹۹
جمعه ۲۹ آذر ۱۳۹۸
هفتهای که گذشت هفتهای که گذشت کاملاً به بطالت بود. وقت خیلی زیادی صرف کارهایی شد که خودم به اشتباه آنها را عهدهدار شدهام. تنها حرکتهای مثبت این هفته یکی جلسه پربار داستانخوانی روز یکشنبه و یکی هم جلسه شورای استانی ادبیات داستانی روز چهارشنبه بود. در ضمن یک اقدام مثبت هم این بود که تلگرامم را چند لحظه پیش حذف کردم. زمانی که اینترنت برای یک هفته قطع بود فاصله من از شبکههای اجتماعی به قدری زیاد شد که الان راحت میتوانم ببندم و بروم رد کارم. برای فیسبوک و اینستا و توییتر، حتی اگر به طور کامل هم نبندم ولی آنقدر خلوتش میکنم که به قدر داشتن چندتا دوست خوب و ارزشمند محدود شود. برای کارهایی هم که مرتب عهده دار میشوم، تصمیم گرفتم که برای همیشه دست از این اخلاق خود بردارم. باید دور و بر خودم را به قدری خلوت کنم که فقط روی پروژه خودم
ادامۀ مطلبپنجشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۸
انقلاب علیه خود همانطور که قبلاً هم گفتم به زودی تلگرام را حذف میکنم. فیسبوک را هم تا حد زیادی خلوت کردهام. شاید فیسبوک را حذف نکنم ولی آنقدر آن را خلوت میکنم که فقط تعداد دوست ارزشمند در آن باقی بمانند. داستان من و فیسبوک کمی پیچیده و طولانی است. اما من انتظار دیگری از فیسبوک داشتم. فکر میکردم جنس آدمهای آن باید کمی متفاوت باشد. ولی روزی میآیی و میبینی که کسی دیاکتیو کرده و رفته است. دیگر هم برنمیگردد. آن هم خاطره و نوشته و حس مشترک مانند بغض در گلوی بعد از مرگ عزیزان میشود. شاید من اینجوری هستم. شاید ما اینجوری هستیم. ما که کودکی نکردیم. نوجوانی نکردیم. ما که راحت نخندیدم. ما که شاد نبودیم. ما که رفیق بازی نکردیم. ما که سفر نکردیم. ما که هیچ وقت عاشقی نکردیم. ما که همیشه جای آدمهای باحال و خوب در زندگی ما کم بوده است.
ادامۀ مطلب