غاده السمان شاعر و نویسنده شهیر سوری در سال ۱۹۴۲ در دمشق به دنیا آمد. مطابق آنچه ویکی پدیا (عربی – انگلیسی) نگاشته است او تحصیلات خود را ابتدا در دانشگاه دمشق، سپس در دانشگاه آمریکایی بیروت و بعد از آن دانشگاه قاهره به سرانجام رسانده است.
او در سال ۲۰۰۷ از همسر خود بشیر الدائوق جدا شد. وی از بشیر یک فرزند به نام حازم دارد.
مدتی در دانشگاه دمشق به تدریس پرداخت. در همان زمان با نشریهی الحوادث همکاری میکرده است. وی سپس مؤسسهی انتشاراتی غاده السمان را تأسیس کرد.
او اولین مجموعه شعرش را در سال ۱۹۶۳ با نام «چشمانت سرنوشت من است» منتشر کرد.
وی پس از حوادث ناگوار بیروت در آن سالها به فرانسه مهاجرت کرد و هنوز در پاریس زندگی میکند. غاده السمان را در ایران با فروغ فرخزاد مقایسه میکنند. آثار او به بیشتر زبانهای دنیا از جمله فارسی ترجمه شده است.
بعضی از مهمترین آثار وی را میتوان مطابق زیر لیست کرد:
- چشمانت سرنوشت من است – ۱۹۶۲
- دریایی در بیروت نیست – ۱۹۶۳
- عشق – ۱۹۷۳
- بیپرده با تو از عشق گفتم – ۱۹۷۶
- پرسه در زخم – ۱۹۸۸
- نامههای غسان کنفان به غاده السمان – ۱۹۹۲
- محبوب مجازی – ۲۰۰۵
- قلب برهنه عاشق است – ۲۰۰۹
غاده السمان: زنی عاشق زیر باران
زنی عاشق زیر باران نام مجموعهای از شعرهای این شاعر عرب است که به همت ستار جلیلزاده انتخاب و ترجمه شده است.
این کتاب در ۲۱۰ صفحه و توسط نشر ثالث به چاپ رسیده است. لینک تهیه
در زیر چند شعر را از این کتاب انتخاب کردهام. امیدوارم از خواندن آنها لذت ببرید.
یک)
از روزی که تو را شناختم،
ماهیها در هوا پرواز میکنند؛
گنجشکها زیر آب شنا؛
و خروس نیمهشب بانگ برمیزند؛
غنچهها، شاخههای زمستان را غافلگیر میکنند؛
و لاکپشتها مثل خرگوش میجهند؛
گرگ سرخوش با لیلی در جنگل میرقصد،
و مرگ خودکشی میکند و نمیمیرد.
از روزی که تو را شناختم،
همزمان میخندم و میگریم؛
نیمی از عشقت نور است و باقی ظلمت؛
تابستان و زمستان یکی است؛
شاید برای همین،
هنوز هم دوستت دارم…
دو)
ذهنم را سرگرم کردی
تا از تو و دربارهی تو بنویسم
تا تو را احضار کنم
مثل ساحری اندوهگین از اقبالش
که سر بریدهی محبوبش را از جیبش بیرون میآورد.
با تو
آن چاه عمیق و تاریکی را ترک کردم
که در آن ساکن بودم
تو اما بالهایم باش
تا دوباره پرواز کنم
به سوی آفتاب و شوق …
و سینهات آرامشی باشد
تا من زنده شوم
فقط برای این که توان آن را داشته باشم
تا دوستت بدارم
و جای تأسف دارد که گاه مردنم
این عشق را به تمامی ترک میکنم
***
روزهای با تو بودنم را به خاطر میآورم
چونان کسی که اشیاء را
از پشت پنجرهی قطاری سریع تماشا میکند
دور و زیبا،
و دست یافتن بر آن ناممکن.
***
گاهگاهی برمیگردیم به کودکی
و بیهیچ غروری دروغین
غمگین میشویم.
***
روزی که واپسین نفسهایم را میکشم
به آن لحظهی درخشانی خواهم اندیشید
که در تاریکی
بر بالکن ایستادیم
و تو با کینه به من گفتی: دوستت دارم
صدایت را به خاطر میآورم
و مرگ گوارا فرا میرسد
و مرا بسان رَحِم شوقِ از یاد رفته
به آغوش میکشد
و من با کینهای مشابه زمزمه میکنم:
آه،
چقدر دوستت دارم!
سه)
گونههای گلگونت را
در دریاچهی ساکنم فرو مکن …
***
با مشعلهای آتشینات
در جنگل آرام من مدو …
***
ستونهای نمکی مرا
با سیلاب جنون آمیزت محاصره مکن …
***
بر روزهای راکدم
قطرههای گرم درخشنده مبار …
***
چونان دریوزهای از کنارم بگذر
اما النگوهایم را نبر
زیرا به خوبی میدانم محبوبم،
در توان مردی چون تو نیست
تا مرا تکه تکه شده
و پریشان رها کنی
بر صفحهی آبی آسمان تابستان
بسان تودهای ابر شفاف …
***
به زودی از تو بیزار خواهم شد
زیرا تو مردی هستی
که به راستی دوستش خواهم داشت!
در همین زمینه
اگر دوست دارید همیشه اولین نفری باشید که از به روزرسانیهای سایت مطلع میشوید، لطفاً ایمیل خود را در قسمت زیر وارد کنید.
Photo by Max Bender on Unsplash