رمان جاهای تاریک اثری از گیلیان فلین در ژانر جنایی است که در سال ۲۰۰۹ منتشر شد. جاهای تاریک در سال ۲۰۰۹ در لیست پرفروشهای نیویورک تایمز قرار گرفت و نشریۀ شیکاگو تریبون (Chicago Tribune) آن را به عنوان یکی از بهترین داستانهای سال ۲۰۰۹ برگزید. در سال ۲۰۱۵ نیز اقتباسی سینمایی از این رمان با بازی شارلیز ترون ساخته شد و روی پردۀ سینماها رفت.
این اثر در ایران توسط مهدی فیاضیکیا ترجمه شده و انتشارات چترنگ آن را به بازار نشر روانه کرده است.
پیرنگ رمان جاهای تاریک
لیبی دخترک کوچکی است (۷ ساله) که شبی از فرط سرمای اتاق، از خواب بیدار میشود؛ اما متوجه صداهایی شبیه کوبیدن تبر بر چیزی میشود. او فریادهای مادرش را میشنود و صدای گریه و فریادهای خواهر دیگرش را. در حالی که یکی از خواهرانش کنار او روی تخت خوابیده است از رختخواب بیرون میخزد و توی کمد قایم میشود. بر او مسجل شده است که مادرش و خواهرش توسط فردی که صدای چکمههایش را روی زمین میشنود دارند سلاخی میشوند. قاتل چکمهپوش گویا همدستی هم دارد! لیبی خودش را به اتاق خواب مادرش میرساند و از لای نردههای از هم باز شده فرار میکند. روی زمین برفی با پای برهنه فرار میکند و خود را به میان بوتههایی در آن حوالی میرساند. چند دقیقه بعد صدای برادرش را میشنود که چراغ قوه به دست به آن اطراف نور میاندازد و با صدای بلند میگوید «هرجا هستی همان جا بمان عزیزم!» فردای آن روز لیبی به خود میآید و خود را به خانه میرساند؛ در حالی که از فرط سرما تا مرز مرگ رفته است، مادرش و خواهرش را کف آشپزخانه میبیند که سلاخی شدهاند. قسمتی از پیشانی مادرش به شکل مثلثی بریده شده است. تمام خانه بوی خون میدهد. همه جا خون پاشیده شده است. به اتاق خواب میرود و خواهر دیگرش را آنجا خفه شده روی تخت میبیند، در حالی که هنوز عروسکش در دستانش است و دمپایی به پا دارد. روی دیوار ستاره شیطانپرستی را با خون مقتولان نقاشی کردهاند.
لیبی را به بیمارستان منتقل میکنند و چند تا از انگشتهای دست و پای او که در اثر سرما فاسد شدهاند را خارج میکنند. پلیس روی این پرونده خیلی زود به نتیجه میرسد و بن برادر لیبی را قاتل تشخیص میدهد. بن خودش هیچ مقاومتی در مقابل شواهدی که در دادگاه علیه او ارائه میشود نشان نمیدهد. لیبی هم علیه او شهادت میدهد و او به زندان میافتد.
حالا ۲۵ سال از آن روزها گذشته است و چند نفری تحت عنوان «باشگاه کشتار» پیدا شدهاند که با مطالعهٔ پرونده تناقضهایی را در آن یافتهاند. آنها پرسشهایی جدی در خصوص روند حل مسئله توسط پلیس مطرح میکنند و معتقدند شواهد به اندازه کافی بررسی نشدهاند و خیلی از مسائلی که توی پرونده وجود دارند بیپاسخ رها شدهاند:
- یکی از آنها رد پای کفشی مردانه است که متعلق به هیچ کدام از اعضای آن خانواده نبوده است.
- دیگری رد خونهای متعلق به فردی غیر از افراد خانواده است که روی ملحفهها پاشیده شدهاند.
- و البته چند سرنخ دیگر.
این گروه معتقدند شواهد به اندازه کافی گویای بیگناهی بن هستند و شهادت لیبی بر مبنای تلقینهای ادارۀ پلیس بوده است.
- آیا واقعاً لیبی با یک ذهن دستکاری شده علیه برادرش شهادت داده است؟
- آیا بن قاتل واقعی است؟
این رمان در بیش از ۶۰ هزار کلمه نوشته شده است که اگر من نویسندۀ آن بودم، آن را در ۱۵ هزار کلمه تمام میکردم. چرا که رمان پر از زیرداستانها و روایتهای جانبی است که چیزی به اصل داستان اضافه نمیکنند. همچنین با وجود این همه اتفاق هیچ تغییری در روند داستان رخ نمیدهد. گویا نویسنده دل پری برای حرف زدن دارد و میخواهد هر چه راست و دروغ راجع به این خانواده میداند را برای ما تعریف کند، بدون اینکه لازم باشد همۀ این وقایع ربطی به هم داشته باشند.
نمونۀ این داستانهای بیاستفاده، جریان دخترهایی است که ادعا میکنند بن آنها را مورد آزار جنسی قرار داده یا حتی به آنها تجاوز کرده است. اتهام تجاوز در جامعۀ آمریکا اصلاً چیز کمی نیست، ولی نه تنها داستان به شکل بدی به آن میپردازد، بلکه حتی وقتی مشخص میشود که این ادعاها دروغ بوده است هم هیچ تفاوتی در سیر داستان رخ نمیدهد.
نمونۀ یکی از این دروغها، ادعایی است که کریس مطرح میکند. به همین دلیل یکی از مظنونان قتل خانوادۀ لیبی، پدر کریس است. ظاهراً بعد از اینکه فهمیده بن، دخترش را بدنام کرده است میرود و دخل خانوادۀ لیبی را میآورد.
با این همه سر و صدا و جنجال و آبروریزی، خبری از حمایت خانواده از خود کریس نیست. پدر و مادر کریس، به جز یکی دو ماه، بقیۀ سال را در سفرهای کاری و غیرکاری وقت میگذرانند. این تنهایی بیحد و حصر و در نتیجه نبودن نظارت بر رفتارهای دختر جوان است که او را به سمت بن میکشاند و بین آنها یک دوستی شکل میگیرد. دوستی بین دختری از یک خانوادۀ متمول و پسری از یک خانوادۀ خاکسترنشین. اما با این همه قصور در مراقبت و محافظت از یک نوجوان دبیرستانی، تنها نگرانی پدر این است که دخترش «دوشیزه» باشد. نشان دادن این نوع تفکر در پدر کریس یکی از نکات جالب این رمان است. «تنها چیزی که بابا از حق پدریاش خواسته بود این بود: دخترم شاید لب به مشروبات بزند یا حتی مواد مصرف کند، اما لااقل دوشیزه است …»
سالها بعد از قضیۀ قتل، وقتی لیبی دی سرنخهایی از این قضیه یافته است، سراغ کریس را میگیرد و متوجه میشود که پدرش اصلاً از آنها جدا شده (ظاهراً فسادهای اخلاقی خود پدر خانواده را از هم پاشانده است!) و کریس اکنون رقاصی در یک کلوپ است و از این راه نه چندان محترمانه کسب درآمد میکند.
بعدها، کریس خود سراغ لیبی میآید و اعتراف میکند که بن نه تنها با او رابطۀ جنسی نداشته است که حتی هیچ گونه آزار و اذیتی هم به او نرسانده است! داستان از این قرار است که کریس در یک مهمانی شب کریسمس برای اینکه خودی نشان دهد به دوستانش میگوید که یک دوست پسر دبیرستانی دارد و حتی با او رابطۀ جنسی هم داشته است. تماماً یک بلوف بچگانه برای خودنمایی در حضور دوستان. یکی از دوستانش میرود و قضیه را کف دست مادرش میگذارد و مادر او هم داستان را مو به مو برای مادر کریس تعریف میکند و یک دروغ احمقانه تبدیل به یک ماجرای واقعی میشود. پدر و مادر کریس سعی میکنند به او کمک کنند اما فشاری که به دختر آمده او را از گفتن واقعیت میترساند. بعد پای مشاور کودک به میان میآید که اصرار داشته به دختر تلقین کند که قربانی آزار جنسی شده است، انگار هر بار که کسی به چنین چیزی اقرار کند یک موفقیت برای آنهاست که چیزی را علیه بخشی از جامعه علم کنند. به همین سادگی زندگی پسرک نوجوان بیگناهی به فنا میرود. کریس سراغ لیبی رفته و پیش او اعتراف میکند که حتی وقتی پدرش در تلاش بوده تا غرامت سنگینی از خانوادۀ بن بگیرد به طور کامل میدانسته است که هیچ ارتباطی و بلکه هیچ آزار صورت نپذیرفته است!
این ماجرا هیچ تفاوتی در داستان ایجاد نمیکند و شما به راحتی میتوانید آن را از داستان حذف کنید. بماند که خود این ماجرا به تنهایی میتواند موضوع یک داستان کوتاه عالی باشد.
موضوع دیگری که روایت آن ربطی به کلیت داستان ندارد و قابل حذف است، ماجرا پیدا شدن سر و کلۀ پدر لیبی در جایی از رمان است. یک بار نامهای از پدر لیبی دست او میرسد و در آن میگوید که بیماری سرطان دارد و دو ماهی بیشتر فرصت ندارد، در یک خوابگاه خیریه زندگی میکند و نام قاتل را میداند و اگر لیبی حداقل ۵۰۰ دلار برای او بفرستد حاضر است اطلاعات بیشتری به او بدهد. لیبی اما خوب میداند که داستان چیست و پدری که این همه سال نبوده و نسبت به سرنوشت آنها بیتفاوت بوده الان هم سعی دارد او را تلکه کند. به همین دلیل (که شاید هم یک فکر غلط باشد) به نامۀ پدر بیتوجهی میکند. ولی بعدتر به دیدار پدر میرود و هیچ چیز خاصی دستگیرش نمیشود!
بالاخره چه میشود؟ آیا قاتل پدر کریس بوده است؟ یا فرد دیگری در این قتل دست داشته است؟
مادر خانواده ورشکستۀ لیبی فردی را استخدام کرده است تا ترتیب قتلی شبه خودکشی را بدهد تا بعد از مرگ مادر فرزندان بتوانند از پول بیمۀ عمر استفاده کنند. او مادر را طبق نقشۀ قبلی میکشد ولی چون دختر دوم خانواده (دِبی ۹ ساله) شاهد ماجرا بوده او را هم میکشد.
ماجرای ارتباط بن و دوست دخترش دیوندرا هم موضوع جالبی است. این زیرداستان هم به خودی خود موضوع خوبی برای یک داستان مجزا است. دیوندرا از بن (۱۵ ساله) بچهدار شده است و بنابراین هر دو قصد دارند فرار کنند. شب هنگام به خانۀ بن میآیند تا مقدار وسایل و پول بردارند و فلنگ را ببندند ،اما چون میشل خواهر بزرگتر خانواده (۱۰ ساله) بن موضوع را فهمیده، دیوندرا او را خفه میکند.
در تمام طول رمان، نویسنده مرتب اشاراتی به مراسم شیطانپرستی و کشتن یک گاو توسط بن و چیزهایی مانند این دارد. چرا؟ این زیرداستان هم در کل داستان هیچ کاربردی ندارد مگر در صحنۀ قتل که دیوندرا اصرار دارد با خون اشکال شیطان پرستی روی دیوار بکشند تا جریان قتل به موضوعات دیگری ربط پیدا کند.
در کل، نه لازم بود بن دختری را باردار کند و نه لازم بود دیوندرا قتل کند و نه لازم بود خونی روی دیوار نقوش شیطانپرستی را رسم کند. همین که قاتل استخدام شده بیاید و دو نفر را به قتل برساند و برود و بعد بن مورد اتهام قرار بگیرد باز هم این رمان خلق شده بود و باز هم ما کشش بالایی در خود احساس میکردیم که داستان را تا انتها دنبال کنیم.
بخش پایانی داستان جایی است که لیبی به دیدار دیوندرا میرود و متوجه ابعاد تاریکی از زندگی یک مادر و دختر میشود. دیوندرا قصد دارد لیبی را سر به نیست کند چرا که او اکنون تمام رازی که سالها سر به مهر بوده است را برملا خواهد کرد. صحنۀ فرار لیبی در این بخش پایانی خیلی شبیه به صحنۀ فرار او در بخش آغازین کتاب است. دوباره او خود را نجات میدهد.
نتیجهگیری
از جنبۀ تکنیکی رمان بگذریم. داستان به ما چه میآموزد؟
تکیه بر روایتهای شفاهی، شایعات، خاطرات دستکاری شده، نقل قولهای مغرضانه، پنهان کردن واقعیت و در عوض تلاش برای باجگیری، دروغ گفتن از طرفی و از طرفی مصرف مواد مخدر و الکل، داشتن روابط خارج از کانون خانواده، پرخاشگری نسبت به کودکان و تربیت غلط آنها و … جزئی جداییناپذیر از رفتارهای شخصیتهای مختلف رمان هستند. این شاید بزرگترین تلنگری است که داستان به ما وارد میآورد.
این رمان را من خیلی کند و در طی یک زمان نسبتاً طولانی خواندم. دلیل اصلی آن اطناب آزاردهندۀ رمان است. این همه جمله و پاراگراف برای به تصویر کشیدن مقدار کمی اتفاق! ظاهراً نویسنده نوشتن یک رمان پرحجم که دستمزد بیشتری نصیب او کند را به نوشتن یک رمان خوش تکنیک با روایتی قوی که اثری ماندگار باشد ترجیح داده است.
دیدگاهتان را بنویسید