آیا هر کتابی ارزش یک بار خواندن را دارد؟

هر کتابی ارزش یک بار خواندن را دارد

یکی از بی‌معنی‌ترین جمله‌هایی که در تمام عمرم شنیده‌ام این است که هر کتابی ارزش یک بار خواندن را دارد! واقعاً چرا ما فکر می‌کنیم که این جمله درست است؟

کتاب‌خوانی گل‌درشت

چیزی که من کتاب‌خوانی گل‌درشت می‌نامم یعنی خواندن یک کتاب صرفاً به این دلیل که نویسنده، مترجم، ناشر یا عنوان کتاب به قدری مشهور شده است که به درجۀ گل‌درشتی رسیده است.

این نوع کتاب‌خوانی رایج‌ترین نوع کتاب‌خوانی در ایران است: هایدگر، نیچه، صادق هدایت، فروغ فرخزاد، پرویز شهریاری و …

توضیح لازم است که منظور من این نیست که خود هدایت یا فروغ کیست یا چه اندیشه‌ای دارد. صحبت دلیل انتخاب منِ خواننده است که گاهی فقط به دلیل شهرت اثری از این افراد را انتخاب کنم. لطفاً به تفاوت این دو موضوع دقت کنید.

گاهی ما کتابی را برای خواندن انتخاب می‌کنیم که نویسنده یا مترجم خیلی راحت بیست سال پیش فوت کرده است. خود کتاب هم در بهترین حالت 20 یا 30 سال پیش نوشته شده است. کتابی که 30 سال پیش چاپ شده است در بهترین حالت حاصل افکار و احوال و اندیشه‌های 50 سال پیش نویسنده است!

کتاب‌خوانی گل درشت یک نوع کتاب‌خوانی بی‌هدف و سردرگم‌کننده است که صرفاً به کمال‌گرایی منفی و پراکندگی فکر و مالیخولیایی شدن آن دامن می‌زند.

در انتخاب کتاب دقیق باشیم.

آیا هر کتابی ارزش یک بار خواندن را دارد؟

بعضی‌ها فکر می‌کنند که این سؤال در مورد آثار ادبی مانند شعر و داستان صدق می‌کند. این دسته فکر می‌کنند خواندن داستان و یا شعر صرفاً برای سرگرمی است، لذا در پاسخ به این سؤال ممکن است بگویند وقتی ما سرگرمی بهتری داریم چرا باید این نوع کتاب‌ها را بخوانیم؟

شاید از نگاه این دسته از افراد، خواندن دیگر کتاب‌ها هم برای رفع نیازهای شغلی و تحصیلی است، لذا آن هم روشن است که باید برای دانستن موضوع خاصی، یا یادگیری چیزی و یافتن پرسش خاصی و … مطالعه کرد. که خوب مسأله‌ای به نام آیا هر کتابی ارزش یک بار خواندن را دارد اصلاً موضوعیت نخواهد داشت. چه برسد به آن که بخواهیم روی آن بحث کنیم.

تازه بماند که خیلی‌ها همین‌جای ماجرا خواهند گفت با وجود اینترنت و این همه سایت مفید، حتی لازم نیست به خود زحمت داده و تا کتابخانه یا کتابفروشی بروید و دنبال کتابی خاص بگردید و پولی خرج آن کنید و بیاورید و برای خواندن آن زحمتی متحمل شوید و غیره و ذالک.

چرا که با جستجوی ساده‌ای مقاله‌ای در وبلاگی خواهید یافت که دقیقاً همان چیزی را به شما خواهد گفت که شما در پی آن هستید، و دیگر لازم نیست کل یک کتاب دویست صفحه‌ای یا بیشتر را ورق بزنید و بخوانید که پاسخ پرسش خود را پیدا کنید یا نه!

حالت بهتر هم این است که با یک جستجوی ساده فیلمی آموزشی در آن زمینه یافته و با دیدن فیلم حتی زحمت خواندن مقاله را هم به خود نمی‌دهید.

برای این دیدگاه بحثی نیست، جز اینکه این عده اساساً مطالعه را نیاز زندگی خود نمی‌بینند. آن‌ها مصرف‌کننده دنیای مدرن هستند و در حد اینکه بدانند چه کار ساده‌ای را چگونه انجام دهند کافی است. برای آن‌ها طبیعی است که چنین پرسشی اساساً مطرح نباشد.

کتاب خواندن: کم پرفایده بهتر از زیاد بی‌فایده است

برای افرادی صحبت می‌کنم که اندیشه، خلاقیت، نوآوری، حل مسأله، پیشتاز بودن و برداشتن سنگ‌های بزرگ از سر راه زندگی فردی و اجتماعی انسان‌ها برای آن‌ها مهم است.

در این حالت البته که بزرگترین پرسش همین است: آیا هر کتابی ارزش یک بار خواندن را دارد؟

من صریحاً می‌گویم: خیر! هر کتابی ارزش یک بار خواندن را ندارد.

همانطور که قبلاً در مطلب هنر کم کتاب خواندن توضیح دادم، ما وقت کافی برای خواندن تک تک کتاب‌هایی که – در زمینه‌ی مورد نظر ما – منتشر شده است را نداریم. لذا باید با دقت کتابی را انتخاب کنیم که ذهن ما را رشد دهد.

اگر با خواندن کتابی، از نقطه آ به نقطه ب نرفته‌ایم، در این صورت کاری نکرده‌ایم.

یادمان باشد که تعریف کار در فیزیک این است: حاصل‌ضرب نیرو در جابجایی. یعنی صرف نیرو و وقت چیزی را عوض نخواهد کرد مگر اینکه جابجایی رخ دهد.

این جابجایی، یعنی رفتن از نقطه‌ی آ به نقطه‌ی ب، می‌تواند فیزیکی باشد یا روحی. یعنی یا در ذهن سفر کنیم؛ ذهن ما افق‌های تازه‌ای را ببیند. یا جسمی را روی سطح زمین جابجا کنیم. در هر صورت کار انجام شده است.

چند مسأله هست که باید به آن توجه کنیم:

  1. بعضی از ما به اشتباه کتاب را به نوعی مقدس برمی‌شمریم. یعنی صرف اینکه چیزی به صورت مکتوب و در قالب کتاب به دست ما رسید، آن را منبعی معتبر و قابل احترام برشمرده و خواندن آن را حتی یک بار هم مفید می‌دانیم.
  2. دنیای امروز دنیای مارکت است. یعنی تولید کن و بفروش. همانطور که در مطلب سلف هلپ و بعداً در مطلب تصمیم‌گیری گفتم این مارکت می‌تواند شامل فروش خبر و کتاب هم باشد. خیلی از کتاب‌ها در زمینه‌های مختلف نوشته می‌شوند که فروش بروند و سود ایجاد کنند. خیلی از رمان‌ها، کتاب‌های سلف هلپ، کتاب‌های درسی دانشگاه و … در حالی که ارزش ادبی یا علمی ندارند.
  3. کتاب خواندن هدف نیست و به خودی خود ارزش محسوب نمی‌شود. ما کتاب می‌خوانیم که رشد فکری و معنوی داشته باشیم. این رشد فکری و معنوی از ما شخصیت بهتری می‌سازد که آگاهانه‌تر انتخاب کنیم؛ فردی که برای خودش و جامعه‌اش کار بهتری انجام دهد؛ هوشمندانه‌تر پول درآورد؛ هوشمندانه‌تر مسائل علمی و اجتماعی را حل کند. لذا نشستن به خواندن هر کتاب جفنگ و به تبع آن دوری‌گزینی از جامعه و مسائل آن؛ و در نهایت مانند دوستان چپ، فحش دادن به ثروت و پول و پیشرفت به بهانه‌ی مبارزه با نظام سرمایه‌داری، فقط اعتراف به بازنده بودن است و لاغیر.

نه تنها هر کتابی ارزش یک بار خواندن را ندارد که حتی خیلی کتاب‌ها نباید خوانده شوند. چون ذهن ما را خراب می‌کنند. خیلی کتاب‌ها وقت تلف کن هستند. خیلی کتاب‌ها گیج‌کننده هستند. و خیلی کتاب‌ها الگوی غلط سر راه ما می‌گذارند.

مثالی بزنم. زمانی که دانشجو بودم به دلیل علاقه‌ی خیلی زیادی که به ریاضی محض داشتم – و دارم – کتاب‌های زیادی را می‌خریدم. اما خوب فرصت خواندن آن‌ها را نداشتم. در واقع سرعت خواندن کتاب‌ها از سرعت خریدن آن‌ها خیلی کمتر بود.

رفته رفته کتابخانه‌ی من بزرگ شد و کتاب هم روز به روز گرانتر شد و من تصمیم گرفتم مدتی صبر کنم و وقتی کتاب‌هایی که دارم را خواندم، بعد از آن به فراخور نیاز کتاب بخرم.

من این را بارها تجربه کرده‌ام که یک کتاب را خوب بخوانیم خیلی بهتر از این است که ده کتاب را بد و نصفه و نیمه بخوانیم. یا حتی خیلی خیلی بهتر از این است که صد کتاب داشته باشیم و اصلاً آن‌ها را نخوانیم.

وقتی یک کتاب را عمیق بخوانیم، آمادگی خوبی در آن موضوع خواهیم داشت. اما وقتی چندتا منبع را فقط ورق زده‌ایم، با اینکه وقت قابل ملاحظه‌ای صرف آن موضوع کرده‌ایم، اما همیشه یک حالت مخرب آماده نبودن در ما هست.

برای شکار فرصت‌ها و حرکت رو به جلو در زندگی باید آماده‌ی آماده بود. بعداً وجود ندارد. همین الان. بعداً چای سرد می‌شود، بعداً آدم پیر می‌شود.

تا اینکه یکی دو بار پیش آمد که به مشکلی برخوردم. هر چه از این کتاب به آن کتاب مراجعه می‌کردم بیشترم اعصابم خورد می‌شد. انگار همه‌ی کتاب‌ها را یک نفر نوشته باشد، همان یک نفر هم فردی سطحی باشد که یک مشت حرف مبهم را به شکل کلیشه‌ای گفته باشد.

یک بار هم با ذوق و شوق فراوان کتابی را از دوستی گرفتم که بخوانم. کتاب خیلی قطوری بود که در زمینه‌ی معادلات دیفرانسیل نوشته شده بود. با این تصور که چون این کتاب نسبت به دیگر کتاب‌های معادلات دیفرانسیل دو برابر قطورتر است لذا خیلی آموزنده‌تر خواهد بود. آن را باز کردم که بخوانم. از صفحه ده نگذشته اعصابم خورد شد. گفتم پیش قضاوت نکنم و تا صفحه‌های 50 هم رفتم ولی بعد از آن دیگر تحمل نکردم و کتاب را بستم. اراجیف، پرگویی، حرف‌های تکراری و در نهایت هیچ مسأله‌ی چالش‌برانگیزی در آن نبود. لذا کتاب را کنار گذاشتم.

بارها این کلاه سرم رفت و بالاخره به حرف استادی رسیدم که همیشه می‌گفت «یک ده آباد به از صد شهر خراب».

هر کتابی، چه رمان، چه ریاضی چه جامعه‌شناسی با هر هدفی که خوانده شود، خواه برای رفع نیاز تصیلی و شغلی، یا رفع نیاز به دانستن و … باید با دقت انتخاب شود.

بنابراین باید از چند اشتباه متداول دوری کنیم. البته فکر می‌کنم با توجه به آنچه تا اینجا گفته‌ام تا حدود زیادی متوجه منظور من هستید که دقیقاً چه اشتباهاتی را مد نظر دارم. اما به عنوان فهرست می‌توانید این پست را از دانیال بخوانید: چند اشتباه متداول هر کتاب‌خوان

در اینجا این سؤال پیش می‌آید که معیار انتخاب کتاب چه باید باشد؟

در یک پست در ویرگول، کتابفروشی آنلاین خوانش، معیارهایی برای انتخاب کتاب ارائه داده است. خود پست را از این لینک بخوانید: چطور بفهمیم یک کتاب ارزش خواندن را دارد؟

با اینکه من نظرم را زیر آن پست گفته‌ام، اما اینجا هم به طور خلاصه چند نکته را می‌گویم:

  1. نام نویسنده نمی‌تواند معیار خوبی برای انتخاب کتاب باشد. من خودم تجربه کرده‌ام که نویسنده‌ای فقط یک یا چند کتاب خوب دارد، ولی بقیه‌ی کتاب‌هایش خیلی ضعیف است. یا نویسنده‌هایی هستند که مرتب حرف‌هایشان را تکرار می‌کنند.
  2. نام ناشر هم نمی‌تواند معیار خوبی برای انتخاب کتاب باشد. چه بسا ناشرهای معروف که کتاب‌های ضعیفی چاپ کرده‌اند و این کار را ادامه می‌دهند. چون معروفیت آن‌ها به فروش کتاب کمک می‌کند. چه بسا ناشرهای تازه‌کاری که با دقت کتاب را برای چاپ انتخاب می‌کنند تا کارشان رونق بگیرد. یا برعکس!
  3. نام مترجم هم مانند نام نویسنده هیچ ارتباطی به کیفیت کتاب ندارد. حتی از نام نویسنده معیار پرت‌تری است. مترجمی کتابی از بالزاک ترجمه کرده است و بعد رفته است سراغ بیگانه آلبرکامو. چه ربطی دارد که چون نام فلان مترجم روی جلد این کتاب‌ها است آن‌ها در کیفیت و ژانر و … مشابه یکدیگر بدانیم.
  4. تعداد دفعات چاپ یک کتاب هم نمی‌تواند معیاری برای انتخاب یک کتاب باشد. کتاب‌های سطحی‌تر ممکن است نسبت به کتاب‌های چالش‌برانگیز فروش بیشتری داشته باشند. یا کتاب‌هایی که با استفاده از رانت خاصی معروف شده باشند و …
  5. ظواهر کتاب خیلی مهم است. کیفیت صفحه‌آرایی، فونت، طرح جلد و … همه مهم هستند. اما اگر همه‌ی اینها زیبا بود و البته باعث شد که قیمت کتاب هم کمی گرانتر شود، یعنی اینکه با کیفیت خوبی در محتوا طرف هستیم؟ این همه کتاب شاهکار که محتوایی چالش‌برانگیز دارند و خواندن آن‌ها می‌تواند زندگی ما را تحت تأثیر قرار بدهد ولی ممکن است روی کاغذ کاهی چاپ شده باشند؛ در مقابل، چه بسا کتاب چرندی که روی کاغذ سفید و با کلی ادا و اطوار چاپ شده باشد.

چه معیارهایی برای انتخاب کتاب مناسب هستند؟

من فقط یک معیار را مناسب می‌دانم. آن هم خواندن قسمتی از کتاب است. آن هم زمانی عمل خواهد کرد که برای سرگرمی و از روی مد و توصیه کتاب را نخوانیم. بلکه هدف‌مند باشیم. برای یافتن پرسشی روشن یا رفع نیازی اساسی مانند نیازهای روحی، یا نیازهای تحصیلی بخواهیم کتاب بخوانیم.

در این صورت وقتی چند صفحه از کتابی را بخوانیم خواهیم فهمید این کتاب خاص در آنالیز ریاضی یا در جامعه‌شناسی آموزنده است یا فقط کتابی است در مارکت.

همچنین وقتی برای بالابردن سطح فکر خود کتاب می‌خوانیم خود را لنگ یک ترجمه ضعیف از یک رمان سطحی قرن 18 نمی‌کنیم.

البته یادمان باشد باید صبور باشیم و از چالش‌های فکری استقبال کنیم. در نهایت اگر پرسشی در ذهن نداشته باشیم، هرگز هیچ کتابی نمی‌تواند پاسخ خوبی به ما بدهد!



در انتها توصیه می‌کنم همین بحث را در وبلاگ «میله بدون پرچم» هم بخوانید.



Background photo created by freepik – www.freepik.com

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *