می‌روم قدم بزنم، اولین نفری که به من لبخند زد، خودم را نمی‌کشم

می‌روم قدم بزنم، اولین نفری که به من لبخند زد، خودم را نمی‌کشم

یکم)

تو می‌توانی کشف ساده من از زندگی باشی. چرا گفتم ساده؟ نه قضیه آنقدرها هم ساده نیست. یک کشف است! کشف یعنی اینکه تا حالا غافل و سردرگم بوده‌ای و ناگهان چیزی توی ذهنت اتفاق می‌افتد که متوجه چیزی می‌شوی که تا حالا نبوده‌ای. برای این که این جرقه در ذهنت رخ بدهد باید نگاهت به دنیای اطرافت تغییر کند. باید با چشم‌های بازتری به بیرون نگاه کنی. خوب حالا به نظرت این کار ساده‌ای است که یک نفر آدم سر به هوا و حواس پرت، موفق به کشفی شود که زندگی‌اش و تمام دنیای ذهن و روحش را عوض کند؟ باید چیزی باشد که با بقیه چیزها فرق کند. چرا گفتم چیز؟ باید کسی باشد که با بقیه آدم‌ها فرق داشته باشد تا باعث این تحول ذهنی و روحی بشود.

تو همان کشفی هستی که نه ساده هستی، نه ساده اتفاق می‌افتی و نه بودنت را می‌شود ساده گرفت. تو مثل زندگی هستی، هستی و بودنت تا هستی به چشم نمی‌آید. ولی وقتی فقط ذره‌ای دور می‌شوی آن وقت می‌فهمم که هیچ چیزی آنجور که فکر می‌کنی ساده نیست.

از کنار هیچی ساده نگذریم.

دوم)

قفل‌ها و دیوارها به ما دروغ می‌گویند. راه‌ها برای رفتن ساخته شده‌اند، درها برای باز شدن. هر چه دیوارها بلندتر باشند، من محکم‌تر مشت می‌کوبم و هر چه قفل‌ها پیچیده‌تر باشند، من صبورتر خواهم بود و زیرکانه‌تر رفتار خواهم کرد. نه قفل‌ها و نه دیوارها نمی‌توانند راه من و تو را سد کنند.

من همه این راه‌ها را تنهایی طی می‌کنم. دوستانی اندک و دشمنان زیادی دارم. شاید گاهی خسته باشم، ولی ناامید هرگز.

سوم)

 زندگی همه ما بر روی کره زمین همین است و بس: همه تنهاییم. همه ما تنهاییم ولی تا وقتی که بفهمیم همه‌مان تنهاییم. وقتی کشف کردیم که این داستان همه ماست که تنهاییم. آن وقت است که قدر با هم بودن را می‌دانیم. وقتی بدانیم زندگی همین لحظه با هم بودن است و هر دمی که به تنهایی و غم بگذرد، لحظه‌ای است که بیهوده از کف رفته است، آن وقت است که از خودخواهی و غرور دور می‌شویم. در چنین لحظه‌ای است که دیگر تنها نیستیم.

زندگی = با هم بودن و لبخند و هم صحبتی.

چهارم)

به راه‌های بزرگ فکر کن. به کارهای بزرگ فکر کن. به آدم‌های بزرگ فکر کن. به این که بیش از اینی. به اینکه تا چه ارتفاعی می‌توانی پرواز کنی فکر کن. از آن بالا این سنگریزه‌هایی که الان توی پاهایت فرو می‌روند، اصلاً دیده نمی‌شوند. به سنگریزه‌ها فکر نکن. به ارتفاع بیشتر و بیشتر فکر کن.

به معجزه‌هایی فکر کن که منتظرند تا تو آنها را محقق کنی. معجزه وجود دارد و رخ می‌دهد. اما زمانی که تو این بزرگی و عظمت را داشته باشی که بتوانی آن‌ها را در خود پرورش داده و متولد کنی.

به معجزه‌های بزرگ فکر کن.

می‌روم قدم بزنم، اولین نفری که به من لبخند زد، خودم را نمی‌کشم

 پنجم)

آنقدر که افسردگی آدم می‌کشد، هیج چیزی در دنیای ما و عصر ما انسان را به نابودی نکشانده است. افسردگی فقط مستقیم نمی‌کشد که غیرمستقیم هم باعث ایجاد چندین و چند نوع بیماری می‌شود. چرا که اولین تاثیر خود را بر روی دستگاه ایمنی بدن می‌گذارد و الخ.

دلیل اصلی افسردگی این است که با هم حرف نمی‌زنیم. به هم پشت می‌کنیم. نمی‌دانم چه از ما کم می‌شود که لبخند نمی‌زنیم. حتی دیده‌ام که عده‌ای به من ایراد می‌گیرند که علت این لبخند تو چیست؟ ما این نیستیم. این خشن بودن و بسته بودن روش ما نیست. لبخند بزنیم.

این چه مرضی است که این همه از هم می‌نالیم و از هم بد می‌گوییم؟ این همه سم که در محیط می‌پاشیم اول خود آن را نفس می‌کشیم.

چون وا نمی‌کنی گرهی خود گره مباش‌
ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست‌

دیوار بلند بی‌اعتمادی را باید خراب کنیم. نگاهمان را باید به زندگی و آدم‌ها عوض کنیم. مهربان‌تر باشیم و لبخند خود را از کسی دریغ نکنیم.

لبخند برای ما رایگان است ولی برای آن که دریافتش می‌کند، بسی ارزشمند و بی‌بدیل است.

روزی مردی از بالای پلی در شهری که ظاهراً لندن بوده خودش را پرت می‌کند پایین و به زندگی‌اش پایان می‌دهد. روی کاغذی که توی جیب کتش یافتند چنین نوشته شده بود:

«می‌روم قدم بزنم، اولین نفری که به من لبخند زد، خودم را نمی‌کشم».

با هم حرف بزنیم. به هم لبخند بزنیم. از هم خبر بگیریم. سخاوتمند باشیم. به روزهای بهتر و زندگی بهتر برای همدیگر فکر کنیم. تلفن را بردار و به کسی که مدت‌هاست از او خبر نگرفته‌ای زنگ بزن.

می‌روم قدم بزنم، اولین نفری که به من لبخند زد، خودم را نمی‌کشم

 ششم)

به این آهنگ زیبا گوش دهید. و از آن لذت ببرید.

پیشنهاد مطالعه:


برای اطلاع از جدیدترین مقاله‌ها، فیلم‌ها و همچنین کدهای تخفیف در خبرنامۀ سایت ثبت‌نام کنید.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *