ژانر اساساً مسألۀ نویسنده نیست! به این پاراگراف از جولین بارنز توجه کنید: «وقتی کتاب مینویسم به ژانر و دسته و طبقهبندیها فکر نمیکنم. این مشکلِ کتابفروشیها و کتابخانهی ملی کنگره است که بدانند کتاب را در کدام قفسه باید بگذارند. اگر از من بپرسی این که نوشتهای چیست، فقط میگویم «کتاب!» فوقِ فوقش اگر اصرار کنی میگویم نامِ نویسنده است که برای خواننده برچسبِ اصلیِ کتاب میشود. وقتی مینویسی فقط تویی و جهان و کتاب و خواننده؛ دیگر کاری نداری کتابفروش کتاب را توی کدام قفسه میخواهد بگذارد. حالا این کتاب هم واقعاً نمیدانم چیست، اتوبیوگرافی، فیکشن، مموآر؟! ولی یک چیز هم بگویم، اعتراف میکنم طی این سالها ژانرها را تلفیق کردهام، میدانم، یعنی خودم حواسم هست تمایلم به این سمت رفته. یادم هست از همان اول کارِ نویسندگی یک چیز را برای خودم شرط کرده بودم که کمابیش هم بهش پایبند ماندم؛ این که اولین کتابم را از
ادامۀ مطلبدسته: یادداشتها
رانندۀ لودر (داستان طنز)
اون جنازه رو چه کار کردید؟ بردیم توی گودال بزرگ پشت اون پیچ انداختیم بعد برای اینکه رد گم کنیم یه لودر آوردیم یه پولی گذاشتیم کفت دستش گفتیم روی جنازه خاک بریزه! واقعاً من چقدر احمقم که به شما دو تا احمق اعتماد کردم! چرا عصبانی میشی؟ احمق چیه! پول خوبی گذاشتیم کف دست راننده لودر، قول داد لام تا کام جایی صحبت نکنه! آره آدم مطمئنی بود. اون گودال هم بهترین جا برای پنهان کردن یه جنازه است. لااقل دو متر عمق داره که ما کامل کامل پرش کردیم. آخه احمقهای احمق احمق اول اینکه کدوم خری باور میکنه اون راننده لودر خودش نره کل جریان رو کف دست مأمورها نذاره! دومندش هم که اون گودال توی پیچ جاده است و وقتی لودر داره کار میکنه لااقل یک ساعت طول میکشه که اون جا را پر خاک کنه. تو این یک ساعت لااقل ده تا ماشین از اونجا
ادامۀ مطلبملاقات در استانبول
بار اولی که دزد به خانۀ ما زد، کار کار همسایهمان بود که از پنجرۀ اتاق پذیرایی وارد خانه شد و تلویزیون ما را با ضبط و پخش ویدئو برد. دوتا نوار ویدئویی که پدرم در بازگشت از آمریکا با خود آورده بود را هم به همراه بقیۀ چیزها با خودش برد. دفعۀ دومی هم که دزد به خانۀ ما زد، کار کار برادرم بود که با صحنهسازی سرقت، جواهرات مادرم را دزدید. اما این بار مشخص نبود که کار چه کسی بوده که آمده و کل یخچال ما را خالی کرده است. فرضیۀ من این بود که این بار، کار پیرزنی است که سر کوچه زندگی میکند. صبح که میشد، او از خانه بیرون میآمد و روی دو تا پلۀ جلو در حیاطش مینشست و تا زمانی که هوا آنقدر تاریک بشود که دیگر نتواند چیزی را ببیند، به رفت و آمد ماشینها و آدمها نگاه میکرد. مادرم حرفم
ادامۀ مطلبدلهکتابخوانها ضد کتاب و ضد اندیشه هستند
یک گروه مهم از کتابخوانها کسانی هستند که من آنها را «دلهکتابخوانها» مینامم. دلهکتابخوان کیست و چه ویژگیهایی دارد؟ دلهکتابخوانها نمیدانند چه کتابی ارزشمند و چه کتابی بیارزش است. دلیل آنها برای خریدن یا نخریدن یک کتاب میزان معروفیت نام نویسنده، نام مترجم و یا نام ناشر است. معیار آنها برای قضاوت در مورد یک اثر، دیدگاههای قالب جامعۀ اطراف آنهاست. و بالاخره وقتی میخواهند اظهار نظر کنند، جملات آنها کلاژی از حرفهایی که دیگران این جا و آن جا گفتهاند. آنها حرص عجیبی برای جمعآوری کتابهای خیلی معروف دارند. گویی داشتن این کتابها به خودی خود یک فضیلت است. ولی کمتر پیش میآید که این کتابها را کامل بخوانند. بیشتر از اینکه صاجب اندیشه و دیدگاه مستقل خود باشند، مرتب در حال نقل کردن صحبتهای دیگران هستند. هرگز آنها را نمیبینی که کتابی را از نویسندهای که نامش را تا حالا نشنیدهاند بردارند، بخوانند و بتوانند در مورد اثر
ادامۀ مطلبیک تمرین خوب برای نویسندگی: ۵ دقیقه پشت سر هم بنویس!
در این جا یک تمرین به شما معرفی میکنم که برگرفته از تمرینی است که شاهین کلانتری در وبلاگش معرفی کرده است. برای خواندن متن کامل آن تمرین به لینک زیر مراجعه کنید: تمرین ۵ دقیقه | تبدیل نوشتن به عادتی همیشگی همان طور که به شما گفتم این تمرین برگرفته از آن تمرین است و به نوعی در آن تغییراتی ایجاد شده است. هدف من این است که شما با انجام دادن این تمرین: عادت روزانۀ نوشتن در شما شکل بگیرد. قدر ایدههایی که به صورت ناگهانی به ذهنتان خطور میکند را بدانید. این را هم به تجربه دریابید که دغدغههای روزانه اهمیت زیادی دارند و روی آن کاغذ آوردن آنها در یافتن ایدههای خوب نوشتن به ما کمک شایانی خواهند کرد. اخلاق بد اهمالکاری در شما از بین برود و برای نوشتن منتظر لحظۀ ایدهآل نباشید. چون چنین لحظهای وجود ندارد. و نکتۀ خیلی مهم، داستان در ذهن
ادامۀ مطلبنحوه نصب اپلیکیشنهای گوگل پلی از روی لپ تاپ وقتی که از روی گوشی نصب نمیشود.
دوستانی پیام دادهاند که نحوه نصب اپلیکیشنهای گوگل پلی از روی لپ تاپ وقتی که از روی گوشی نصب نمیشود را توضیح دهیم. در اینم موارد پیامی مبتنی بر اینکه این اپلیکیشن در ایران محدودیت استفاده دارد به کاربر داده میشود. در اینجا به روشی ساده و در طی چند مرحله به شما میآموزیم که چگونه این وضعیت را برای تمامی اپلیکیشنهای مورد نیاز دور بزنید. این کار این مزیت را دارد که نرم افزاری درستکاری نشده را استفاده خواهید کرد.ابتدامطمئن باشید که هم گوشی و هم لپ تاپ هر دو به اینترنت وصل هستند، سپس بر روی گوشی و هم بر روی لپ تاپ فیلتر شکن را فعال کنید.حالا مطابق مراحل توضیح داده شده در عکسها عمل کنید.۱- وارد سایت گوگل پلی (از طریق لپ تاپ) شوید. آدرس: https://play.google.com ۲٫ اپلیکیشن مورد نظر را جستجو کنید. ۳٫ بر روی آیکون اپلیکیشن کلیک کنید. وقتی وارد صفحع بعد شد روی
ادامۀ مطلبنگاهی به مجموعه داستان «آنی» از نقی سلیمانی
مجموعه داستان «آنی»، منتخب داستانهایی از نقی سلیمانی است که قبلترها در جاهای دیگری از وی به چاپ رسیدهاند. ناشر مطابق آنچه خود در مقدمۀ کتاب میگوید معتقد است که: «هر ده یا بیست سال از آنچه نویسنده مینویسد، خوب است منتخبی فراهم شود و چه بهتر که این کار به دست خود داستاننویس باشد و صد البته با توجه به نظرات منتقدان، خوانندگان و صاحبنظران.» داستانهای این مجموعه چند ویژگی مثبت دارند که خواننده را به شدت تحت تأثیر قرار میدهند: داستانها نثر روانی دارند. آنقدر روی جملات کار شده است که حتی یک کلمه را نمیتوان پس و پیش کرد. روایت یکدست و بدون تناقض داستانها باعث باورپذیری بالا شده است. با اینکه داستانها در ژانر نوجوانان نوشته شده است اما لایههای فکری عمیقی دارد. این لایهها به آرامی توسط خواننده کشف میشوند و وی را به نقطهای میرساند که اتفاقهای زندگی روزمره را از زاویۀ دیگری ببیند.
ادامۀ مطلبتقدیم به بهترین خطخطی دنیا
۱ این که میگویند «کتاب بهترین هدیه است»، حرف درستی است. من به شخصه هر وقت خواستهام برای کسی هدیهای بخرم، نخستین چیزی که به ذهنم آمده است این بوده که: «چه کتابی برای او مناسب و جذاب خواهد بود؟». این «او»ها در محدودههای سنی متفاوتی قرار دارند. از خواهرزادۀ ۴ -۳ ساله گرفته تا استادی ۶۰ – ۵۰ ساله و یا معشوقهای هر چند ساله! گفتن هم ندارد که این «او»ها، از لحاظ فکری و روحی هم، از طیفهای مختلفی هستند. بنابراین نمیشود همانطور که چای و یا قهوهات را جرعه جرعه مینوشی، به طور همزمان، به لیست کتابها، نویسندهها و مترجمهای مورد علاقۀ خودت رجوع کنی و از میان آنها کتابی را برگزینی. لازم میآید که بروی و گشتی توی کتابفروشیها بزنی. بارها شده است که از خود فروشنده کمک خواستهام و فروشنده مرا با دست به سمت قفسهای هدایت کرده: – اونجا، تو اون قفسه، یه سری
ادامۀ مطلبمن ملاله هستم؛ نگاهی به کتاب و زندگی ملاله یوسف زی
ملاله یوسف زی برندۀ جایزۀ نوبل صلح سال ۲۰۱۴ است. او زمانی که این جایزه را برنده شد تنها ۱۷ سال سن داشت. اطلاعات بیشتر در ویکیپدیا فارسی زمانی که او ۱۱ سال بیشتر سن نداشت، به خاطر تحرکات طالبان علیه آزادیهای اجتماعی و سیاسی از جمله حق تحصیل زنان در پاکستان، صحبتهایی کرد و رفته رفته پای صحبتهایش به محافل خبری جدیتر هم باز شد. از جمله بیبیسی پشتو، روزنامۀ نیویورکتایمز و تلویزیون پاکستان. او در آن زمان با نام مستعار گل مکئی مینوشت. پدر او صاحب یک مدرسۀ غیرانتفاعی در پاکستان بود و ملاله خود در همان مدرسه درس میخواند. رهبر قبلی طالبان حکیمالله محسود در سال ۲۰۱۳ در اثر حملۀ هوایی کشته شد و ملافضلالله به رهبری طالبان پاکستان رسید. اطلاعات بیشتر در العربیه فارسی او رادیویی غیرقانونی راهاندازی کرده بود و در آن سخنرانی میکرد. صحبتهای او در ابتدا حالت وعظ و نصیحت داشته است ولی
ادامۀ مطلبسرزمین غریب ارنست همینگوی
سرزمین غریب رمانی است که ارنست همینگوی نوشتن آن را شروع کرد ولی هرگز به پایان نرساند. مشخصات کتاب نام کتاب: سرزمین غریب نویسنده: ارنست همینگوی مترجم: رامتین ابراهیمی ناشر: نشر ققنوس – پانوراما (۷) خرید کتاب: سایت نشر ققنوس زندگینامهای از ارنست همینگوی مانند اغلب آثار همینگوی، این رمان هم قسمتی از زندگی او را حجابی نازک از داستانپردازی روایت میکند. داستان رابطۀ او با مارتا گلهورن را در حالی به تصویر میکشد که از همان ابتدا به خوبی دیده میشود که شکافها اندک اندک خود را نشان میدهند. صفحۀ مارتا گلهورن در ویکیپدیا فارسی صفحۀ ارنست همینگوی در ویکیپدیا فارسی به محض اینکه شروع به خواندن رمان میکنید دیگر نمیتوانید آن را زمین بگذارید. سرزمین غریب تعلیق کِشندهای دارد و در سراسر رمان جریان دارد. از لحظۀ اولی که رمان شروع میشود این تعلیق را حس میکنید و در نهایت در بندهای پایانی رمان هم هنوز در تعلیق
ادامۀ مطلباین روزها که میگذرد … حواسپرتکنهای زندگی
این روزها که میگذرد احساس میکنم کسی در باد مرا صدا میزند. یک صدای دور، کسی که با من آشناست، مرا مرتب صدا میزند. این روزها که میگذرد احساس میکنم گم شدهام. احساس میکنم دچار فراموشی شدهام. مانند کسی که در خواب، راه را گم کرده است، صدایی را میشنوم که از عالم بیداری مرا مرتب صدا میزند. این چند خط را تحت تأثیر شعر «این روزها که میگذرد …» قیصر امینپور نوشتم. نمیدانم آیا میتوان آن را شعر نامید یا نه. که البته اهمیتی هم ندارد چون من فقط میخواستم حرف دلم را بزنم. مطمئن هستم که شما هم همین احساس را در زندگی خود تجربه کردهاید. هر انسانی در برههای از زندگی خود احساس میکند که گم شده است. گاهی ممکن است این احساس از این ریشه بگیرد که از یک مرحلۀ زندگی خود وارد مرحلۀ دیگری میشویم و تجربههای آشنای ما از دست میروند. مانند اینکه از
ادامۀ مطلب