بررسی اجمالی ساختار و محتوای رمان
خوان رولفو، ستارهای تنها در ادبیات آمریکای لاتین، با قلمی تیز هر واژه از رمانش را گویی بر صخرهای سخت نَقر میکند. او در پدرو پارامو به گونهای طنز آمیز اسطوره را به کار میگیرد. این مکانِ اسطورهای جهانی است آکنده از لحظههای گذرا که در آن گفتهها، خاطرهها و اندیشههای آدمها همه همزمان ارائه میشوند. از این نظر خواننده ممکن است در ابتدا دچار آشفتگی شود. آنچه به ظاهر روایتی است که سخنگویی بر آن است تا به یاری آن داستان خویش را بازگوید، در حقیقت، تکهای از داستانی است که یکی از صداهایِ بسیارِ رمان، یکی از پسران پدرو پارامو، به نام خوان پِرسیادو نقل میکند.
ترتیب زمانی در این رمان اهمیتی چندان ندارد، کتاب همچون مجموعهای از اسطوره به سادگی سعی میکند تا آنچه را دارد ارائه دهد. به یقین، ترتیب زمانی در داستانهای فرعی رعایت شده است، با این همه در حالی که کنار هم قرار گرفتنِ تکتک این داستانهای فرعی، کتاب را به ظاهر نامفهوم کرده است، اما تنها در کل است که میتوان دید رمان از ارتباطی منطقی برخوردار است، و این شگردی است که «فضایی کردن» داستان نامیده میشود. از این نظر رمان پدرو پارامو کنایی است اما آنچه به دست آمده، تصویری است از سرزمین آشوبزدهای که لاهوتی منحرف به قدیسی مرتد سپرده است.
خوان رولفو خودپرستیِ شخصِ پدرو پارامو را مسئول حال و روز جهان اثرش میداند. نقش پدرو پارامو در جهان اثرش نقش رهبری است در هر نظام اسطورهای. او نماد قدرت، بالاترین نقطۀ هرم جامعه و در اختیار دارندۀ حاصلخیزیِ جهان خویش است. کومالا، روستایی که خوان پرسیادو در آغاز دروغینِ رمان بدان پا میگذارد، مرکز این جهان است که به سبب نفرین پدرو پارامو در دل بیابان به صورت گورستان درآمده است. این نفرین همچون کیفر خطاکاران در اسطوره نابجا و نامعقول است. پدرو پارامو تصمیم میگیرد کومالا را نابود کند؛ زیرا در مرگ همسرش، سوسانا سان خوان، سوگواری نکرده، هر چند روستا از مرگ او بیخبر است.
پدرو پارامو مردم را میبیند که به تفریح سرگرمند و به خشم میآید و میگوید: «من دست روی دست میگذارم و کومالا از گرسنگی میمیرد.» و روایتگر داستان با ایجازی به گونۀ کتاب مقدس میافزاید: «و همین شد که او گفت.»
داستان بدین موضوع نمیپردازد که چگونه ارادۀ پدرو پارامو تحقق مییابد. زیرا که داستان بر سر آن است تا به نتایج اخلاقی و مابعدالطبیعیِ قانون پدرسالار بپردازد. حتی تاریخ، یعنی رویدادهای تاریخی، در برابر شخص پدرو پارامو ناتوان است. او انقلاب مکزیک را تا آن جا که به قلمروِ او نزدیک میشود در اختیار میگیرد و برای این کار نمایندۀ خود را میفرستد تا در آن بجنگد. جهان برون در فاصلهای از کومالا متوقف میماند و در نظم آن تنها تغییرهای واقعی که روی میدهد هنگامی است که تصمیم به نابودی قلمرو خود میگیرد. میان سرنوشت و تصویرِ فردیِ پدرسالار تأثیر متقابل غریبی به چشم میخورد، زیرا در حالی که نظم جامعه گویی همیشگی و ایستاست، یک فرد در حقیقت میتواند تمامی نظام را متوقف کند. هیچکس جای پدرو پارامو را نمیگیرد و جهانِ روستاییِ کومالا میخشکد و از میان میرود.
این موضوع به طور دقیق جنبۀ طنزآمیزِ اعمال نفوذ نظم اسطورهای است، چیزی است که رمان را برخلاف ظاهرش به صورت هجونامه درمیآورد. در جایی که آدمی نجاتدهنده یا احیاکنندۀ جامعه یا حتی پدرسالاری را انتظار میکشد با مرگ روبهرو میشود. صداهای مردۀ داستان در انتظار آرامشند اما به احتمال هرگز بدان دست نمییابند. رمانِ کوتاه اما فشردۀ خوان رولفو جهانی را نشان میدهد که به پایانی بدون پایان میرسد. جهانی که حتی مردگان مجاز نیستند فراموش شوند.
خوان پرسیادو، که ما با چشمان اوست که در آغاز داستان کومالا را میبینیم، آمده است، تا به خواهش مادرش، میراث خویش را از پدر بخواهد، اما او بسیار دیر آمده است. بنابراین میراث مرگ است. حتی کشیش رِنتِریا، کارگزار لاهوت، از اشتیاق پدر جامعه به مرگ به ستوه آمده است. کفارهای در میان نیست، رستاخیزی نیست، حتی گریزی نیست.
هم «صد سال تنهایی» رمان مشهور گابریل گارسیا مارکز و هم پدرو پارامو، که سیزده سال پیش از آن نوشته شده، حکایت نومیدی و اشتیاق برای نابودی است و نویسندگان این دو اثر برای نشان دادن این مفاهیم به فوق طبیعت روی میآورند. گویی برای دست یافتن بر این عقاید، ناگزیر از صحنهای که تنها رویدادهای معقول میتواند در آن اتفاق بیفتد روی میگردانند. گویی آنچه آنان ناگزیر به بیان آنند چنان وحشتبار است که نمیتواند ساده بیان شود. شاید به همین سبب باشد که به ساختار اسطورهای روی آوردهاند.
جهانی که خوان رولفو تصویر میکند آکنده از فقر و فساد است، فقر و فسادی که انقلاب مکزیک به ارمغان آورده و تنهای دگرگونیای که در ساختار حکومت به وجود آمده آن است که اربابها تغییر کردهاند.
رمان پدرو پارامو از زبان خوان رولفو
خوان رولفو پیرامون زبان رمانش، که در ابتدا بسیار پر حجم بود، میگوید: «با نثری سنگین نوشته شده بود، نثری انباشته از لفاظی. کتاب به شیوۀ مألوف و قراردادی بود و مطالبش همان نبود که در پی آن بودم. بنابراین دست به کار شدم و به حذف پرداختم و آدمهای سادهای به کار گرفتم. در حقیقت در قطب مخالف سرگرم کار شدم، با سادگی کامل؛ و در این راه نمونۀ کارم مردم خالیسکو، زادگاهم، بود که به زبان سادۀ اسپانیاییهای قرن شانزدهم حرف میزنند و فرهنگِ واژههایشان بسیار محدود است، درستتر بگویم اصلاً حرف نمیزنند. من در آثارم نمیخواهم با زبان نوشتن حرف بزنم، بلکه میخواهم با زبان گفتن بنویسم. زندگی آثارم نیز در زبان است و ضرباهنگ این زبان همان ضرباهنگ زندگی است که سعی کردهام گام به گام با آن حرکت کنم.»
خوان رولفو، نویسندۀ باریکاندام و لاغرچهره و درازدستِ دشتهای سوختۀ مکزیک، با صدایی غمگنانه و با زبانی ساده، به سادگی ضربان قلب، آواز قوی سرزمینی ویران را سر میدهد، قویی که به قانقاریا دچار شده است. او با قلمی تیز هر واژه از رمانش را گویی بر ضخرهای سخت نَقر میکند و هم از این روست که درخشش رمانش ماندنی است.
خوان رولفو کیست؟
خوان رولفو (تولد: ۱۹۱۷ – وفات: ۱۹۸۶) در شهر آپلکوی مکزیک به دنیا آمد. دوران کودکی او دستخوش خشونت و ناامنی بود. او ابتدا پدرش را در یک کشمکش مذهبی از دست داد و سپس مادرش درگذشت. پس از چندی نیز انقلاب و جنگ به خالیسکو، استان محل تولد او، کشیده شد. همین موضوعها زمینه و فضای آثار او را تشکیل میدهند. رولفو گذشته از پدرو پارامو، که به عنوان یکی از ده رمان بزرگ قرن بیستم شناخته شده، مجموعه داستانی به نام دشت سوزان منتشر کرده است. این دو اثر «ادبیات انقلاب مکزیک» و رسوم دیارگرایی را در خود خلاصه میکنند. با این همه، از نظر ژرفا، ابهام و کیفیت ادبی از این حد فراتر میروند. حضور مرگ و گناه، روابط آکنده از خشونت پدران و فرزندان و رؤیای بهشتی که به صورت دوزخ درآمده، همه از نظرگاهی محدود روایت میشود. خوان رولفو در پدرو پارامو، که آکنده از نومیدی و سنگدلی است و تسلسل زمانی در آن به کلی گسسته است، به شیوهای شاعرانه و رئالیستی جهان ناپدید شدۀ پیش از انقلاب و استثمارگریهای مالک مستبد آن را با زبانی عاری از خشونت و حتی عاری از تلخی بازمیگوید.
دوران محدود و درخشان نویسندگی خوان رولفو یکی از شگفتیهای ادب آمریکای لاتین است. او نویسندهای است که نسبت به بیعدالتی اعتراض نمیکند اما، در سکوت، از وجود آن همچون بخشی از یک بیماری مسری، که زندگی نام دارد، رنج میبرد.
خوان رولفو در رمان پدرو پارامو داستان نمیپردازد، او عصارۀ تجربهای را که در جهان پیرامون خویش، جهان سایههای بدون جسم، بر آن دست یافته ارائه میدهد.
این رمان را نشر ققنوس و آفرینگان و با ترجمۀ زیبای احمد گلشیری منتشر کردهاند.
در همین زمینه
اگر دوست دارید همیشه اولین نفری باشید که از به روزرسانیهای سایت مطلع میشوید، لطفاً ایمیل خود را در قسمت زیر وارد کنید.
دیدگاهتان را بنویسید