وقتی صحبت از نویسندگی میشود همۀ توجهها به سمت ادبیات داستان میرود. بله نویسندگی به معنای نوشتن داستان و رمان هم هست، اما این تنها معنای ممکن نیست.
نوشتن شامل طیف وسیعی از موضوعات میشود. در این نوشته به طور عام به مفهوم نوشتن پرداخته شده است. هر کسی باشی در هر رشتهای از علم و فرهنگ و هنر، با نوشتن منظم و انتشار آن میتوانی خود را به راحتی یک سرو گردن بالاتر از بقیه نگه داری.
هر چند که در یکی دو جا اشارۀ مستقیم به داستاننویسی شده است ولی توصیههای این نوشته برای هر کسی که دوست دارد از طریق نوشتن در زمینۀ مورد علاقۀ خود رشد کند مفید خواهد بود. با من همراه باشد.
سه درس مهم برای آغاز نوشتن
در ابتدا میخواهم راجع به سه درس مهم که قبل از نوشتن باید آموخت صحبت کنم. این سه درس عبارتند از:
- چون نویسنده، مترجم یا ناشری معروف هستند دلیل نمیشود که آثاری که بیرون میدهند معیار قطعی و حتمی برای چگونه نوشتن باشند.
- هیچ اثر و نویسندهای را دیوار نکنید. یادبگیرید و بگذرید. درجا زدن مربوط به زمانی است که صفت «کامل» و «قدیس» را به کسی اطلاق میکنیم و همین یعنی مرگ نوآوری.
- شاهکارهای ادبی قسمت کوچکی از ادبیات هستند. قسمت بزرگتر ادبیات خواندن و نوشتن و منتشر کردن است که باعث رشد و شکوفایی نویسنده میشود.
هیچ نوشتهای معیار مطلق نیست
هرگز فکر نکنید چون اثری داستانی توسط یک ناشر معروف و بزرگ چاپ شده است لزوماً یک شاهکار ادبی است و هر آنچه را که در آن میخوانید به عنوان معیار قبول کنید. اگر دغدغۀ نوشتن دارید این اولین درسی است که باید بیاموزید. هر چیزی که میخوانید لزوماً خط مشی نیست. چون کسی که مشهور است فلان جور نوشت دلیل نمیشود ما هم از آن نوع نوشتن تبعیت کنیم! تبعیت کورکورانه میتواند بزرگترین اشتباه یک نویسنده باشد.
هیچ اثر و نویسندهای را دیوار نکنید
دومین درس مهم این است که آثار هر نسل از نویسندگان جامعه قرار است مانند یک پله باشد برای بالاتر رفتن. ما از پلهای که نسل قبل ساخته ایت بالا میرویم و سپس پلۀ خودمان را میسازیم و نسل بعد از ما از پلۀ ما بالا میرود و خودش پلۀ دیگری میسازد. اما در مقابل، بعضی از ما از آثار گذشتگان یک دیوار میسازیم که نمیتوانیم از آن عبور کنیم. اگر یک نویسنده یا یک اثر برای شما حکم دیوار را داشته باشد تا ابد پشت همان دیوار خواهید ماند و خواهید پوسید. در چنین حالتی حتی اگر هزارتا اثر هم بنویسید هرگز چیز جدیدی از شما در نخواهد آمد! چه زمانی یک نویسنده یا یک اثر تبدیل به دیوار میشود؟ زمانی که کم میخوانید و متنوع نمیخوانید و یک نویسنده را تبدیل به یک قدیس غیرقابل نقدشدن میکنید.
شاهکارهای ادبی قسمت کوچکی از ادبیات هستند
و بالاخره سومین نکتۀ مهم که هر فرد اهل قلم باید بداند این است که ادبیات مجموعۀ تمام تلاشهای فکری، خواندنها و نوشتنهای مردم یک جامعه است. ادبیات مجموعۀ شاهکارهای ادبی نیست. اگر فکر کنید ادبیات یعنی مجموعۀ شاهکارهای ادبی آن وقت کل ادبیات خود را محدود میکنید به چهارتا اثر شعری و چهارتا اثر نثر و تمام. این نوع نگاه شما را از نوشتن و انتشار دادن باز میدارد. چون شما هیچ هستید. شما جزوی از ادبیات نیستید. فقط شاهکارهای ادبی و خالقان آن «ادبیات» هستند. در این صورت به جای خواندن و نوشتن و انتشار منظم آثارتان، صبر میکنید تا در لحظۀ طلایی ایدۀ طلایی به سراغ شما بیاید و شاهکار ادبیتان را خلق کنید. سومین درس مهم همین است که تا زمانی که مینویسید نویسنده هستید. با نوشتن و انتشار منظم است که نوشتۀ شما رشد میکند. چند نویسنده بزرگ میشناسید که اولین اثرشان شاهکار ادبی بوده و همچنین هر چه نوشتهاند هم شاهکار بوده است؟
اگر میخواهید هرگز ننویسید محفلگرایی کنید
محفلگرایی یعنی چه؟
یعنی چندتا آدم از هم بدتر به هم برسند و برای خودشان یک محفل خودمانی بسته تشکیل دهند. خود را و دیدگاه خود را معیار درستی قلمداد کنند و هر چیزی خارج از دایرۀ سلیقۀ خود را اشتباه و انحراف ادبی بدانند. محفلگرایی یعنی چند نفر آدم دور هم جمع شوند و پشتشان را بکنند به بقیه نه کسی را داخل خود راه دهند و نه ذهن بازی برای پذیرش عقاید دیگران داشته باشند. در هر محفل یک نفر میشود گل مجلس و وسط مینشیند و بقیه میشوند مرید او. اگر هم کسی وارد این محفل شود یا باید طرد شود و یا باید همرنگ جماعت شود.
محفلگرایی چند ویژگی مهم دارد
- محفل فضای بستهای دارد. محفلیها به این راحتیها کسی را در میان خود نمیپذیرند.
- گفتار کلیشهای بر محفل حاکم است. در هر محفل در مورد همه چیز از قبل تصمیمگیری شده است. یک سری جملۀ کلیشهای محدود راجع به هر چیزی گفته میشود. هیچ کس نباید پای روی این کلیشهها بگذارد.
- از نظر محفلیها هر شاهکار ادبی که قرار بوده خلق شود خلق شده است و دیگر هیچ شاهکار دیگری خلق نخواهد نشد. به جز آن چند شاهکار ادبی هر چیز دیگری که توسط دیگری نوشته میشود یک انحراف ادبی و یک آبروریزی کامل است.
- در محافل حاشیه مهمتر از خود نوشتن و خواندن است. مسائل زندگی جلال و سیمین یا مسائلی که در مورد ابراهیم گلستان و فروغ فرخزاد شایع شده است مهمتر از خود نوشتن و خلق اثر ادبی است.
- در محفل رابطۀ مریدی و مرادی برقرار است. یک نفر استاد است و بقیه شاگرد او.
- محفلیها به درجۀ کمال در ادبیات داستانی رسیدهاند. در نتیجه هر چیزی برای آنها بخوانید شما را و اثر شما را با خاک یکسان میکنند. خودشان یک خط نوشته ندارند. یا اگر دارند در حد یک نوشتۀ درست فارسی هم نیست چه برسد به داستان، اما هیچ نویسندهای را قبول ندارند.
- محفلیها همه فن حریف هستند. هم سینما را نقد میکنند. هم مدتی شاعر هستند. هم متخصص تئاتر هستند. هم متخصص عکاسی هستند و هم اینکه این تخصص و مجوز را دارند که تمام فعالان همۀ حوزههای هنری را نقد کنند.
- محفلیها نمینویسند. این مهمترین ویژگی محفلیهاست. آنها نمینویسند. چون نه نویسنده هستند نه هیچ کدام از مهارتهای آکادمیک را دارند.
- افتخارات محفلیها به عکس گرفتن با آدمهای گل درشت و مشهور خلاصه میشود. شماره تلفن نویسندههای معروف را دارند. آنها را دعوت میکنند. سعی در برقراری ارتباط با ناشران بزرگ را دارند. اینستاگرام پرباری دارند ولی هیچ نوشتۀ آبرومندی ندارند.
- و بالاخره آخرین مورد اینکه محفلیهای کلاسهای آموزشی پررونقی دارند. از نظر آنها فقط کسی نویسنده است که در دورههای آموزشی آنها شرکت کند.
هر محفلی گردو نیست
اینکه یک نشست ادبی هفتگی یا ماهانه داشته باشیم و بنشینم دور هم و راجع به مطالعات اخیرمان صحبت کنیم. کتاب معرفی کنیم. نوشتههای تازهمان را بخوانیم لزوماً محفلگرایی نیست. دور هم جمع شدن و تبادل نظر نه تنها بد نیست که خیلی هم خوب است. ولی باید توجه کرد که:
- درهای جمعمان را به روی همه باز کنیم.
- از تبادل نظر و اختلاف سلیقه استقبال کنیم.
- هر هفته با یک نوشته در جمه حاضر شویم.
- هر هفته یک کتاب بخوانیم و آن را به اعضا معرفی کنیم.
- در مورد هر اثری کمتر از ۵ دقیقه حرف بزنیم و آن هم مهمترین موضوع قابل بحث. پرگویی و زیادهروی در نقد افراد را در نوشتن دچار وسواس میکند.
- از طرح هرگونه حاشیه جلوگیری کنیم.
تجربۀ من از محفلگرایی
چرندیات آدمهای شکستخورده را نمیتوان «داستان» نامید. در حالی که آن بیرون هر کس که ذرهای جنم دارد پی فنی را گرفته و دارد خودش را بالا میکشد، آدمهایی هم هستند که از همه جا رانده و مانده، دور هم جمع میشوند و به اصطلاح «انجمن ادبی» دایر میکنند.
همین آدمها چه بسا که بعد از مدتی کتابی هم چاپ کنند. چه بسا که شهرتی هم به هم بزنند. چه بخواهیم چه نخواهیم، ما در دنیایی زندگی میکنیم که رابطه تقریباً در همۀ شئونات زندگی کاربرد دارد. خوب و بدش را کاری ندارم، صحبت امروز و فردا و چه میدانم ایران و غیر ایران هم نیست، داشتن یا نداشتن رابطه روی همه چیز تأثیر میگذارد.
وقتی وارد چنین جمعهایی میشودی آدمهایی میبینی که از ادبیات، آزادی، معنای انسان، اندیشه و … دم میزنند. ولی فقط کافی است دو سه ماهی با آنخا دم خور شوی: هر چی رذالت و پلشتی است در آنها مستتر است.
کار ادبیات داستانی در کشور ما به جایی رسیده است که اگر کسی ده تا کتاب داستاتی خوانده باشد به درجۀ کمال میرسد و این اجازه را دارد که هیچکسی غیر از خودش را قبول نداشته باشد.
نوشتن هم وضعش مشخص است. آدمی که حرفی برای گفتن ندارد، فن داستاننویسی را هم نیاموخته است طرفه اینکه زبان مادریاش را هم به درستی نمیداند، ولی اصرار دارد رسالتی که بر گردن اوست را در قبال ادبیات و جامعۀ بشری به سرانجام برساند.
چندتا آدم توخالی دور هم جمع میشوند، در عین حال نباید هم کم بیاورند. به دهن هم نگاه میکنند و حرف زدن یاد میگیرند. آدمی که توی آن تاریکی یک قسمت ماجرا را دیده ولی کدوی آن را را ندیده است را در نظر بگیرید که با چهارتا حرف از دهن این و آن شنیدن فکر میکند منتقد ادبی است!
آدمی را در نظر بگیرید که از نوشتن بازی با کلمات، توصیفهای بیمعنی، شاعرانگی، توصیف و صفت ردیف کردنش را بلد است ولی هنوز فلسفۀ «نثر» را نفهمیده است.
چهارتا کتاب هم خوانده: بوف کور، کلیدر، چندتا شعر از شاملو، فروغ فرخزاد و چندتایی اسم گل درشت مانند همینها. بعد از آن هم به چنان درجۀ کمالی میرسد که هر چه میدهی دستش یا میگوید مرا نگرفت، یا میگوید این که اصلاً داستان نیست! یا چه میدانم چهارتا جملۀ کلیشهای در همین ردیف که شخصیتپردازیش این بود، جملهبندیش آن بود! و تمام.
وقتی دست به قلم میشوند به طور همزمان از ترس حرفهایی که از دهان دیگران توی همان جمع کذایی بشنوند شروع میکنند به هر چه مبهمتر کردن و بیسرو ته کردن ماجرا، جملات متکلف و شاعرانه و هر نوع اسم مهجور و بیمعنی که به ذهن برسد به شخصیتها دادن و در نهایت از هیچی حرف زدن به شکلی که اگر سه بار داستان را بخوانی باز هم نفهمی دارد خواب تعریف میکند، هذیان میگوید یا زبانم لال خودِ توی شنونده و یا خواننده اختلال مزاج داری و تمرکزت به هم ریخته است.
ورود یک جوان تازه قلم به این چنین جمعی مساوی است با مرگ فکری و هنری او درست بعد سه جلسه حضور. دلیل آن ساده است. آدم وقتی تازه دست به قلم میبرد خیلی ذوق نوشتن دارد. دوست دارد بنویسید و آن را برای دیگران بخواند. اتفاقاً کسی که کارهای خوبی خوانده است و دل صافی هم دارد خیلی هم بهتر مینویسد. ولی خوب جماعتِ اساتید اکمل داستاننویسی که مثل من و شمای بیسواد فکر نمیکنند. هنوز طرف داستانش را نخوانده آنقدر زِر میزنند و اراجیف میبافند و معیارهای احمقانۀ پرفکشنیستی خود را از طریق دهان در هوا پخش میکنند که بندۀ خدا فکر میکند نوشتن نوعی گناه کبیره است و هر وقت که دست به قلم میبرد غذاب وجدان، تمام وجودش را فرامیگیرد و از ترس عقوبت در «آن جهان» قلمش را بعد از نوشتن همان دو سه جملۀ اول رها میکند.
در چنین جمعهایی که کل حرف بر سر این است که ابراهیم گلستان با فروغ فرخزاد چه کار داشت. جلال بچه نمیآورد و سیمین چه کرد. از نظر اینان صداق هدایت خیلی خیلی بزرگ است. به قدری که توی اتاق جا نمیشود. ولی نمیتوانند به درستی آثارش را نقد کنند. یا حتی به درستی توضیح بدهند که این آقا چه گفت! از این همه داستان و رمانی که منتشر میشود اینان دنبال چهارتا کتاب زیرزمینی و چاپ مخفی هستند. که چه؟؟ که سانسور نشده باشد. خوب عزیزم عالم ادبیات به قدری بزرگ است که حتی اگر بخواهی از مسائل هورمونی صرفنظر کنی به قدری موضوع برای نوشتن و خواندن هست که باز هم به اندازۀ کافی اثر تحسینبرانگیز هست. ولی خوب آدمی که قدرت تشخیص ندارد نمیتواند بودن توجه به نام نویسنده / مترجم / ناشر که بر روی جلد است، تصمصم بگیرد و بگوید با چه اثری رو به رو است.
چه باید کرد؟
قبل از هر چیز
از محفلگرایی دوری کنید. وارد جمعی نشوید که کسی نه مینویسد و نه جدی میخواند.
برای نویسنده شدن لازم هم نیست حتماً کلاس بروید. آموزش خیلی لازم است. اما آموزش همیشه کلاس نیست. کتاب خوب خواندن هم جزوی از آموزش است.
در ثانی آموزش نظری در ابتدای کار، قبل از اینکه لااقل ۱۰۰ داستان نوشته شده داشته باشید، بیشتر مضر است تا مفید. چرا؟ چون ذهن شما را پر از پیش قضاوت و متر و معیارهای بازدارنده میکند.
اولویتهای نویسندگی
اولویت اول یک نویسنده نوشتن است. اولویت دومش خواندن، و اولویت بعدی منتشر کردن. پس در وهلۀ اول به نوشتن فکر کنید. در خصوص نوشتن صحبت زیاد است. در نوشتهای تحت عنوان «نویسندگی خلاق: اعتراف گرفتن از یک قاتل» به این موضوع پرداختهام.
خواندن این نیست که چهارتا نام معروف توی ذهنت باشد و بخواهی همانها را بخوانی و بعد به درجۀ کمال رسیدنت را جشن بگیری. در نوشتهای تحت عنوان «هر کتابی ارزش یک بار خواندن را ندارد» گفتهام که نباید خود را غرق کتابهای مختلف کرد. باید این توضیح را بدهم که این توصیه برای رشتههای غیر داستانی و بیشتر دایر بر مطالعاتی که فردی دانشجو برای یادگیری یک دانش انجام میدهد. در مورد داستاننویسی داستان دقیقاً برعکس است. باید بخوانید. زیاد هم بخوانید. به دهان این و آن هم نگاه نکنید.
منتشر کردن مهمترین رکن هر کار فکری و خلاقی است. منتشر کردن همیشه کتاب چاپ کردن نیست. چاپ کردن نوشته، مقاله یا داستان در هر نشریۀ مناسب، داشتن وبلاگ و انتشار منظم مطالب و … از جمله راههای مهم منتشر کردن هستند.
وبلاگنویسی به رشد ما کمک میکند
آن کسی که میترسد ایدهاش را بدزدند اصلاً ایدهای ندارد. آن کسی که میترسد داشتانش را و یا نوشتهاش را برای دیگران بخواند اصلاً به او چه که بخواهد نویسنده باشد و ادعای اندیشه و روشنفکری کند؟
دنیا تغییر میکند و اگر کسی با تغییرات همراه نشود مانند غباری که مینشیند و زیر پای عابران به فراموشی ابدی سپرده میشود، خیلی زود از دور خارج میشود. کار ندارم که هر کسی چه تصمیمی برای زندگیاش دارد ولی برای نویسنده جماعت، معلم جماعت، کتابخوان جماعت نداشتن وبلاگ و ننوشتن منظم مثل این میماند که هر روز بیایی و گاوت را بدوشی و بعد شیرش را بریزی روی زمین و باز روز و بعد و باز شیر دوشیدن و ریختن روی زمین. شاید بزرگترین عیب همۀ ما همین است که علاوه بر اینکه نمینویسیم، اصلاً با تحول بزرگی به نام وبلاگنویسی هم آشنا نیستیم!
نکتۀ روشن زندگی خیلی از نویسندگان بزرگ و موفق این است که به موقع منتشر کردهاند. شاید گاهی زود بوده ولی آنقدر فِس و فِس نکردهاند که کار از کار بگذرد. شاهکار ادبی در خلوت و پستو و انجمن مخفی خلق نمیشود. گابریل گارسیا مارکز نمونۀ بازر این نوع نویسنده است. (مثلاً این نوشته را که در نشریۀ آنتلانتیک چاپ شده است بخوانید: چگونه صد سال تنهایی یک اثر کلاسیک شد؟)چندتا شاهکار ادبی خواندهاید که نویسندهاش تماماً شاهکار ادبی خلق کرده باشد؟
اصل مطلب برای من خواندن و نوشتن و خواندن و نوشتن و باز و باز و باز خواندن و نوشتن و صد البته منتشر کردن آن است. نوشتن در پستو و به دور از چشم و گوش دیگران مسخره بازی است.
مخاطب داستان انسان است
داستان اگر برای انسان نوشته نشود که داستان نیست. چرا باید چیزی بنویسم که هیچ فردی در جامعه نتواند با ان ارتباط برقرار کند؟ داستان خلاصۀ زندگی است. راجع به این موضوع باید نوشتۀ جداگانهای بنویسم.
داستان جای خواب تعریف کردن و معمای بی سر و ته طرح کردن نیست. کسی از سر بیکاری دساتان نمیخواند که یک هفته یک داستان را بخواند تا معمایی که طرح کردهایم را حل کند.
داستان شعر نیست و ربطی به شاعرانگی ندارد. شاعران شکست خورده به گمان اینکه داستاننویسی راحتتر است به داستان روی میآورند. داستان جای ایهام نیست. جایی برای ردیف کردن توصیفهای طولانی بیدلیل نیست. ردیف کردن صفت و موصوفهای قطاری یکی بعد از دیگری نثر را ضعیف میکند.
نثر از آن چیزی که فکر میکنیم فنیتر است. هر کلمهای به دلیلی و با معنایی روشن استفاده میشود. به طور مثال در نظر بگیرید که فردی فرق بین انجمن، کارگاه و نشست را نمیداند و نام نشست هفتگیشان را میگذارد کارگاه داستان، چنین فردی چگونه میتواند یک پاراگراف روشن و شفاف بنویسد؟
هر اظهار نظری نقد ادبی نیست
نقد ادبی خودش یک رشتۀ تخصصی است که باید مانند مهندسی برق و پزشکی رفت و در دانشگاه خواند. در نهایت نویسنده نویسنده است و منتقد منتقد. آدمی که یک خط نمیتواند بنویسد، نام یک مکتب ادبی را هم به درستی نمیداند در عین حال از صحبت کردن راجع به داستان دیگران سیر هم نمیشود منقد نیست.
یک الگوی غلط در نقد این است که فرد شروع میکند به تعریف کردن داستان از اول تا آخر و بعد در هر برش از داستان تفسیر خودش را میگوید. دیدگاههای سیاسی خود را تلقین میکند و با یک نگاه عاطفی اثر را جانبدارانه ارزشگذاری میکند.
ابتدا اینکه ارزشگذاری اصلاً ربطی به نقد ادبی ندارد. بلکه یک گرایش بیمار در همۀ ماست که روی همه چیز برچسپهای ارزشی مانند خوب، بد، ضعیف، قوی و … میگذاریم. دوم اینکه داستان را از ابتدا تا انتها تعریف کردن چه ربطی به نقد کردن اثر دارد؟ و سوم هم اینکه نگرشهای سیاسی و عاطفی ما ربطی به نقد اثر ندارد. باید به پارمترهایی مانند شخصیتپردازی، روایت، فضاسازی، یکپارچی، انسجام کلامی، نثر و … پارامترهای اثر پرداخت.
پس خیلی گوشتان بدهکار افرادی که به نام منتقد پرحرفی میکنند نباشد. خودتان هم وقتتان را روی پرحرفی راجع به آثار دیگران صرف نکنید.
حرف آخر
حرف آخر من این است: هیچ چیزی مثل کتاب خوب خواندن مفید نیست، هیچی چیزی مثل کتاب بد خواندن مضر نیست. هیچی چیزی مثل ننوشتن مرگبار نیست و هیچ چیزی مثل نوشتن منظم رهایی بخش نیست. و از همه مهمتر انتشار منظم یادداشتها و نوشتههاست. و این تمام داستان نویسندگی است.
مرتبط با نویسندگی
- ۲۰ نکتۀ مهم در وبلاگنویسی
- وبلاگنویسی روشی آنلاین برای فکر کردن
- داستان کوتاه چقدر کوتاه است
- ۵۵ نکتۀ کاربردی در مورد نویسنده شدن
اگر دوست دارید همیشه اولین نفری باشید که از به روزرسانیهای سایت مطلع میشوید، لطفاً ایمیل خود را در قسمت زیر وارد کنید.
عکسها همه از سایت unsplash انتخاب شدهاند