داستاننویسی از قرن ۱۹ به بعد مورد توجه زیادی قرار گرفته و تاکنون رشد قابل ملاحظهای داشته است. در این مقاله به نکاتی در باب داستاننویسی میپردازیم که ممکن است علی رغم واضح بودن، گاهی که نه، خیلی اوقات نادیده گرفته شوند. داستاننویسی؛ دیروز و امروز داستان کوتاه یکی از هنریترین و فنیترین گونههای داستاننویسی است. احساس میکنم که نوشتن داستان کوتاه فرع بر داستاننویسی محسوب میشده است. شاید بشود گفت در ابتدا داستاننویسی بیشتر به معنای نوشتن رمان تعبیر میشده است. داستان کوتاه کمتر مورد توجه بوده است. امروزه اما نوشتن داستان کوتاه با اقبال بیشتری رو به رو شده است. از یک سو، نویسندگان بیشتری به نوشتن داستان کوتاه روی آوردهاند. از دیگر سو، تعداد خوانندگان داستان کوتاه نیز خیلی بیشتر شده است. چرا که از گذر سالها نوشتن و تجربه اندوزی؛ تکنیکها، فرمها و تجربههای زبانی زیادی به عنوان گنجینهای پربار برجای مانده است. این مسأله باعث
ادامۀ مطلبسه تیپ شخصیتی از دیدگاهی خودمانی
من آدمها را از دید خودم به سه تیپ شخصیتی متفاوت تقسیم میکنم. تیپ شخصیتی تماشاگر تیپ شخصیتی تحلیلگر تیپ شخصیتی بازیگردان درک دیدگاهی که میگویم سخت نیست و مطمئنم شما هم به طور ضمنی به موضوعی که در ادامه مطرح میکنم پیبردهاید. شاید بپرسید پس فایدۀ مطرح کردن آن چه خواهد بود؟ فایدۀ نوشتن چنین مقالهای در این است که چیزی که ته ذهن ما به صورت مبهم وجود دارد، مقابل چشمانمان روشن میشود و به ما کمک میکند تا از خود و رفتارهای خود شناخت بهتری داشته باشیم. پس با من همراه باشید. در ادامه به توضیح هر کدام از تیپهای شخصیتی میپردازم. تیپ شخصیتی تماشاگر او یک تماشاگر است و از خود نقشی در این جهان ندارد. دیگران موفق میشوند، دیگران به دست میآورند، دیگران شاد هستند، دیگران ثروتمند میشوند، دیگران انجام میدهند و او در هر حال یک تماشاگر بیش نیست. او نه در رخ دادن
ادامۀ مطلبچالشی برای جلوگیری از گفتن حرفهای کلیشهای
حرفهای کلیشهای درصد زیادی از صحبتهای روزانۀ ما را تشکیل میدهند. باور کنید یا نه، اگر به صورت آگاهانه از گفتن حرفهای کلیشهای و الگوهای فکری تکراری جلوگیری کنیم، خواهیم دید که تقریباً خیلی از حرفهایمان را نمیتوانیم بگوییم مگر اینکه فکر کنیم و دلیل منطقی بیاوریم! حرفهای کلیشهای و بازی مافیا افسونگر یک نقش مافیایی در بازی مافیا است. کار او بین تمام نقشهایی که در بازی مافیا وجود دارد جالبتر است. راوی او را بیدار میکند و او بازیکنی را به راوی نشان میدهد، سپس عبارتی، جملهای یا کلمهای را روی کاغذ مینویسد. فردا اگر آن بازیکنی که توسط افسونگر انتخاب شده است آن عبارت یا جمله یا کلمه را بر زبان بیاورد بلافاصله از بازی خارج میشود! به طور مثال، افسونگر آقا یا خانم الف را انتخاب میکند و مثلاً عبارت «من شک ندارم…» را برای آن بازی کن تعیین میکند. آقا یا خانم الف به محضی
ادامۀ مطلبچگونه دربارۀ موضوعات تکراری یک مقالۀ عالی برای وبلاگ خود بنویسیم؟
به نظر شما چگونه دربارۀ موضوعات تکراری یک مقالۀ عالی برای وبلاگ خود بنویسیم؟ با برون سپاری یا با کپی کردن نوشتههای دیگران؟ آیا اگر نوشتههای ده نتیجۀ اول گوگل را در هم ادغام کنیم به نتیجۀ مطلوب میرسیم؟ به نظر من نه! در این نوشته میخواهم به این بپردازم که با چه شرطی میتوان در مورد موضوعاتی که بارها و بارها دربارۀ آنها مطلب نوشته شده است، یک مطلب جدید بنویسم که چه بسا از آن نوشتههای قبلی موفقتر باشد. چگونه دربارۀ موضوعات تکراری یک مقالۀ عالی برای وبلاگ خود بنویسیم؟ در جایی این مسأله مطرح شده بود که آیا میتوان در مورد موضوعات تکراری پایاننامه نوشت؟ جواب من به این سؤال مثبت بود و آن را با توضیحات لازم زیر همان مطلب نوشتم. به نظر من نه تنها در مورد پایاننامه این مطلب صدق میکند بلکه در هر زمینهای که دارید مینویسید میتوانید راجع به موضوعات تکراری بنویسید.
ادامۀ مطلبخلاقیت در نوشتن با یک جا نشستن به دست نمیآید
خلاقیت در نوشتن با یک جا نشستن به دست نمیآید به این جمله توجه کنید: مردم خلاق زمان لازم دارند تا کناری بنشینند و کاری نکنند. به نظر شما این جمله یعنی چه؟ من این جمله را در گروه تلگرامی انجمن ادبیات داستانی ایده مطرح کردم و نظرات مختلفی دریافت کردم. نظراتی که در مورد چنین جملاتی داده میشود حول دو گزارۀ زیر میچرخند: الف) استراحت لازمۀ حفظ کیفیت در کار است. ب) اگر من کاری نمیکنم یعنی اینکه در جستجوی خلاقیت هستم. (توجیه تنبلی و بیخاصیتی) اینجا چند مسأله هست که باید به طور کامل روشن شود: یک نوشتن یک «عمل» مفید و مهم در راه رسیدن به خلاقیت است. یعنی بدون نوشتن مداوم، طبیعتاً چیزی به نام خلاقیت وجود نخواهد داشت. دو نوشتن خشک و خالی معنی ندارد. یعنی باید در کنار نوشتن، خواندن داستانهای متنوع و قوی، خواندن کتابهای آموزشی، نشر دادن نوشتهها و شرکت در
ادامۀ مطلبآوازی کوتاه برای پدربزرگ
حالا همۀ بچههایش رفته بودند، شب از نیمه گذشته بود و او دوباره از هجوم بیخوابی و فکر و خیال به زیرزمین پناه آورده بود. روی صندلی راحتی یک نفره نشسته بود و تفنگ شکاری قدیمیاش را در دست گرفته بود. قنداق آن را روی زمین گذاشته بود، لولۀ آن را زیر دماغش گرفته بود و به دیوار روبهرو زل زده بود که فقط یک قاب عکس روی آن کوبیده شده بود: زن جوانی دستش را انداخته بود دور کمر مردی که یک هوا از او قدبلندتر بود. مرد دستش را دور گردن زن انداخته بود. باد دست انداخته بود توی موهای بلند و شرابی رنگ زن و لبخند بزرگ و بیریای او را زیباتر کرده بود. مرد اما لبخندی نداشت. سمت بالای صورتش زیر سایۀ کلاه لبهدارش گم شده بود. یک تیشرت سورمهای رنگ و یک شلوار جین آبی به تن داشت. با حالت تحکمآمیزی زل زده بود به
ادامۀ مطلبسخنرانی ونه گات در دانشگاه MIT انجام نشده است
کورت ونه گات (Kurt Vonnegut) نویسندۀ آمریکایی است که در آثار خود با جنگ و آثار وخیم آن میپردازد. معروف است که به فرزندان خود اکیداً توصیه کرده است که هیچگاه به هیچ دلیلی در هیچ جنگی شرکت نکنند. کورت ونه گات در ۱۱ آوریل سال ۲۰۰۷ و در سن ۸۴ سالگی دیده از جهان فرو بست. علت مرگ وی صدمه مغزی ناشی از سقوط اعلام شد. اطلاعات بیشتر ویکیپدیا دانشنامۀ آزاد «کورت ونهگات» نویسندۀ ضدجنگ درگذشت سخنرانی ونه گات در مراسم فارغالتحصیلی دانشگاه MIT انجام نشده است کالبدشکافی یک شایعه متن زیر در سراسر اینترنت بازنشر میشود و اینگونه معروف شده است که کورت ونه گات آن را در مراسم فارغالتحصیلی دانشجویان دانشگاه MIT ایراد کرده است. طبق آنچه در سایت دانشگاه MIT میخوانیم چنین خبری صحت ندارد. این متن نه یک سخنرانی که یک نوشته بوده است که در ستونی در نشریۀ شیکاگو تریبون چاپ شده است. این
ادامۀ مطلبخوشا خشم و ناراحتی. خوشا کمطاقتی. خوشا تنهایی.
خوشا خشم و ناراحتی. خوشا کمطاقتی. خوشا تنهایی. خوشا خروش بر مشکلات و بنبستها. خوشا لحظۀ ظغیان بر بیوفاییها و تقلبهای دوستان و یاران بیصفت. خوشا بریدن از خیل آدمهای قلابی و سطحی و خزیدن در پیلۀ تنهایی. خوشا آن لحظهای که امید از همه برمیکنی و دست بر زانوی خود میگذاری و برمیخیزی. سفر کردن، تنهایی، در میان انبوه تاریکی، ترس دارد. خوشا آن لحظۀ پر از ترس، که تنها در میان تاریکی، پا در راه میگذاری. خوشا آن لحظه که شک را در خود میکشی و قدم در راه بیبازگشت میگذاری. خوشا خشم و ناراحتی. خوشا کمطاقتی. خوشا تنهایی. خوشا دوری از شما آدمهای قلابی و توخالی. خوشا خروش بر مشکلات و بنبستها. خوشا مشت خالی بر دیوار سیمانی کوفتن. خوشا لحظۀ رها کردن، پیش رفتن و به پشت سر نگاه هم حتی نکردن. مطالعۀ بیشتر خودت را در آغوش بگیر، محکم بفشار و در گوش خودت بگو:
ادامۀ مطلبگم شدن لای قفسههای کتاب، سرمست شدن از بوی کاغذ
ژانر اساساً مسألۀ نویسنده نیست! به این پاراگراف از جولین بارنز توجه کنید: «وقتی کتاب مینویسم به ژانر و دسته و طبقهبندیها فکر نمیکنم. این مشکلِ کتابفروشیها و کتابخانهی ملی کنگره است که بدانند کتاب را در کدام قفسه باید بگذارند. اگر از من بپرسی این که نوشتهای چیست، فقط میگویم «کتاب!» فوقِ فوقش اگر اصرار کنی میگویم نامِ نویسنده است که برای خواننده برچسبِ اصلیِ کتاب میشود. وقتی مینویسی فقط تویی و جهان و کتاب و خواننده؛ دیگر کاری نداری کتابفروش کتاب را توی کدام قفسه میخواهد بگذارد. حالا این کتاب هم واقعاً نمیدانم چیست، اتوبیوگرافی، فیکشن، مموآر؟! ولی یک چیز هم بگویم، اعتراف میکنم طی این سالها ژانرها را تلفیق کردهام، میدانم، یعنی خودم حواسم هست تمایلم به این سمت رفته. یادم هست از همان اول کارِ نویسندگی یک چیز را برای خودم شرط کرده بودم که کمابیش هم بهش پایبند ماندم؛ این که اولین کتابم را از
ادامۀ مطلبزیباترین لباس را بهار تن درخت کرد
زمستان، بهار را میان زمهریر سرما به اسارت برده بود و زندگی از باغ رخت بربسته بود. خورشید تنها دوست بهار بود و سوگند خورده بود که هرگز او را تنها نگذارد. قفل سرما خیلی محکم بود. زندانی که بهار در آن مخفی بود، روی قلههای بلند و بالایی بود که فقط دست سرما به آن میرسید. هر روز باد که غلام حلقه به گوش سرما بود از روی برفها وزیدن میگرفت و سرمای آن را به تمام دنیا میبرد. کار خورشید این بود که آنقدر بتابد تا بتواند قفل سرما را بشکند و زندگی را به باغ برگرداند. این کار خیلی هم ساده نبود، خصوصاً که خورشید تنهاست ولی سرما تمام بادهای دنیا را به خدمت خود گرفته است. خورشید هر روز صبح، تنهای تنها، از خانهاش که پشت کوهی در دور دوست بود بیرون میآمد و پای پیاده تمام پهنای آسمان را در مینوردید تا بلکه از آن
ادامۀ مطلبرانندۀ لودر (داستان طنز)
اون جنازه رو چه کار کردید؟ بردیم توی گودال بزرگ پشت اون پیچ انداختیم بعد برای اینکه رد گم کنیم یه لودر آوردیم یه پولی گذاشتیم کفت دستش گفتیم روی جنازه خاک بریزه! واقعاً من چقدر احمقم که به شما دو تا احمق اعتماد کردم! چرا عصبانی میشی؟ احمق چیه! پول خوبی گذاشتیم کف دست راننده لودر، قول داد لام تا کام جایی صحبت نکنه! آره آدم مطمئنی بود. اون گودال هم بهترین جا برای پنهان کردن یه جنازه است. لااقل دو متر عمق داره که ما کامل کامل پرش کردیم. آخه احمقهای احمق احمق اول اینکه کدوم خری باور میکنه اون راننده لودر خودش نره کل جریان رو کف دست مأمورها نذاره! دومندش هم که اون گودال توی پیچ جاده است و وقتی لودر داره کار میکنه لااقل یک ساعت طول میکشه که اون جا را پر خاک کنه. تو این یک ساعت لااقل ده تا ماشین از اونجا
ادامۀ مطلبیک تمرین خوب برای نویسندگی: ۵ دقیقه پشت سر هم بنویس!
در این جا یک تمرین به شما معرفی میکنم که برگرفته از تمرینی است که شاهین کلانتری در وبلاگش معرفی کرده است. برای خواندن متن کامل آن تمرین به لینک زیر مراجعه کنید: تمرین ۵ دقیقه | تبدیل نوشتن به عادتی همیشگی همان طور که به شما گفتم این تمرین برگرفته از آن تمرین است و به نوعی در آن تغییراتی ایجاد شده است. هدف من این است که شما با انجام دادن این تمرین: عادت روزانۀ نوشتن در شما شکل بگیرد. قدر ایدههایی که به صورت ناگهانی به ذهنتان خطور میکند را بدانید. این را هم به تجربه دریابید که دغدغههای روزانه اهمیت زیادی دارند و روی آن کاغذ آوردن آنها در یافتن ایدههای خوب نوشتن به ما کمک شایانی خواهند کرد. اخلاق بد اهمالکاری در شما از بین برود و برای نوشتن منتظر لحظۀ ایدهآل نباشید. چون چنین لحظهای وجود ندارد. و نکتۀ خیلی مهم، داستان در ذهن
ادامۀ مطلب