شنبه روزی است که هرگز نخواهد آمد

شنبه روزی است که هرگز نخواهد آمد

«باشه از شنبه شروع می‌کنم…» و شنبه روزی است که هرگز نخواهد آمد. محض رضای خدا بیایید این بار کاری را شروع نکنیم. بلکه بیایید کارهایی که مدت‌هاست ناتمام گذاشته‌ایم را تمام کنیم. باور کنید یا نه، کارهای ناتمام را به سرانجام رساندن نقش بسیار بیشتری در موفقیت ما خواهد داشت تا اینکه باز نقشه بکشیم که فلان کارها را شروع کنیم. بعد اجرای طرح بلندپروازانه‌ی خود را به شنبه موکول کنیم و چون شنبه روزی است که هرگز نخواهد آمد، دوباره حجم بیشتری به کارهای عقب‌افتاده‌ی ما افزوده خواهد شد. یک روش خیلی ساده می‌توان مطابق زیر پیش گرفت: چند کار ناتمام دارید؟ منظور من فقط در این هفته و این ماه نه! تمام کارهای ناتمام زندگی خود را لیست کنید. بعد از لیست کردن، از همان لحظه، بدون درنگ و اهمالکاری، شروع کنید به اجرای یک به یک آن‌ها. مهم نیست کدام یک را اول لیست نوشته‌اید، کدام

ادامۀ مطلب

لباس تازه معیار تازگی نیست، روح تازه معیار تازگی است

ما هر کاری می‌کنیم خیلی ساده برای این است که دلمان می‌خواهد! هر چند که پشت هر «دلم خواست…» بالاخره یک دلیل وجود دارد، اما عصاره‌ی تمام دلیل‌های دنیا همین است که هر کاری کردم برای این بود دلم خواست. بحثم این است که راه دیگری برای اینکه شاد و رضایتمند باشیم نداریم غیر از این که کاری را انجام دهیم که دلمان می‌خواهد. البته این هم هست که همه‌ی آن‌هایی که ما را آزار می‌دهند و یا در جایی به ما آسیبی زده‌اند به این دلیل این کار را کرده‌اند که دلشان می‌خواسته است. حال آن‌ها اینطوری خوب می‌شود، خیلی ساده یا چون آدم‌های آسیب‌دیده‌ای هستند یا اینکه کسی جلودارشان نبوده و یواش یواش هیولا شده‌اند. ما که نمی‌خواهیم کسی را آزار بدهیم. وقت این را هم نداریم که به همه‌ی عالم و آدم درس عبرت بدهیم. لذا بهتر است از هیولاها و آسیب‌زننده‌ها دوری کنیم. برای این هم

ادامۀ مطلب

21 داستان از 21 نویسنده فرانسوی

21 داستان از 21 نویسنده فرانسوی

21 داستان از 21 نویسنده فرانسوی یکی از بهترین مجموعه داستان‌هایی است که در این سال‌ها خوانده‌ام. در زیر مشخصات آن را آورده‌ام. انتخاب و ترجمه: ابوالحسن نجفی نشر نیلوفر چاپ اول 84 – چاپی که من دارم پنجم: 1392 معامله/ ژول تلیه کبریت/ شارل لویی فیلیپ پالاس هتل تاناتوس/ آندره موروا زنی از کرک/ ژوزف کسل ایوان ایوایوویچ کاسیاکوی/ ژان ژیونو نامزد و مرگ/ ژیل پرو مورمور/ بوریس ویان عرب دوستی/ ژان کو کرگدن‌ها / اوژن یونسکو شب دراز/ میشل دئون زن ناشناس/ ژان فروستینه کهن‌ترین داستان جهان/ رومن گاری دیوار/ ژان پل سارتر هفت شهر عشق/روژه ایکور مرتد/ آلبرکامو بدنیستم، شما چطورید؟/ کلودرودا بیرون رانده/ ساموئل بکت چگونه وانگشانو رهایی یافت/ مارگریت یورنسار درس‌های پنج شنبه/ رنه ـ ژان کلو بازار برده‌فروشان/ ژرژ ـ الیویه شاتورنو مرد بافتنی به دست/ گابریل بلونده کمی درباره کتاب 21 داستان از 21 نویسنده فرانسوی ماجراها همه ظاهراً در سطح زندگی روزمره

ادامۀ مطلب

در وبلاگ خود چه بنویسیم؟

در وبلاگ خود چه بنویسیم؟

وقتی صحبت از داشتن یک وبلاگ می‌کنم، خیلی‌ها از من می‌پرسند: در وبلاگ خود چه بنویسیم؟ در این نوشته می‌خواهم به طور کامل به این موضوع بپردازم. من روشن خواهم کرد که جواب سؤال در وبلاگ خود چه بنویسیم می‌تواند به قدری متنوع باشد که به اندازه تمام آدمهای روی کره زمین موضوع وبلاگ‌نویسی وجود داشته باشد. مقدمه درباره‌ی وبلاگ‌نویسی صحبت زیاد شده است. همه‌ی ما این را می‌دانیم که وبلاگ‌نویسی دیگر این روزها تبدیل به یک امر جدی شده است. قسمت مهمی از اقتصاد و فرهنگ ما به این ابزار گره خورده است. بعضی از افراد مستقیماً برای اهداف اقتصادی وبلاگ‌نویسی می‌کنند. بعضی از افراد هم البته هیچ هدف اقتصادی مستقیمی از وبلاگ‌نویسی ندارند و بلکه بیشتر در پی یک کار فرهنگی هستند. مانند آموز‌ش‌های رایگان یا طرح اندیشه‌ها در یک زمینه‌ی خاص. برای هر هدفی که بنویسیم، این می‌تواند یک سؤال جدی باشد که: در وبلاگ خود راجع

ادامۀ مطلب

یک ویرگول زندگی مرا نجات داد

بخشش، لازم نیست اعدامش کنید. بخشش لازم نیست، اعدامش کنید. این جمله، مثال همیشگی برای نشان دادن اهمیت ویرگول به طور خاص، و اهمیت علائم سجاوندی و ویرایشی به طور عام، در تقریباً هر متن آموزش دستور زبان فارسی است. اما جدای از بحث دستور زبان فارسی، همین جمله ظریف و طنزآلود درس زندگی هم به ما می‌دهد. من تجربه کرده‌ام که گاهی همه چیز، درستِ درست است ولی فقط به دلیل جایِ اشتباه یک ویرگول کوچک، هیچ چیزی درست کار نمی‌کند. چند بار شده است که کارهای زیادی کرده‌اید ولی به نتیجه نرسیده‌اید؟ خیلی از ما از ویرگول‌های زندگی خود غافلیم. مثال واضح یک ویرگول کوچک و ناقابل، داستان آن شاگردی است که فوت کوزه‌گری را نمی‌دانست و ظروف لعاب‌دارش همیشه کدر و نازیبا از آب در می‌آمدند. آنچه برای من و شما بی‌اهمیت است برای بعضی می‌تواند نقشی حیاتی داشته باشد. برای یک قلم به دست، یک ویرگول،

ادامۀ مطلب

به سال نو سلام کن

به سال نو سلام کن

سال 98 در حال اتمام است. این زمستان هم دارد نفس‌های آخرش را می‌کشد. امیدوارم تمام زمستان‌های دیگر هم نفس‌های آخرش را بکشد. امیدوارم در سال جدید نه کرونا داسته باشیم و نه هر چیزی مانند آن که خاطر مردم را مکدر کند. امسال سالی کاملاً متفاوت و البته پر از کِشتی برای من بود. من در کنار این اما کمی نگران هم هستم. این کِشت باید خیلی زودتر به نتایج بهتری می‌رسید. اما هنوز که چیزی از زیر زمین بیرون نزده است. امیدوارم سال 99 برای من و شما سالی پر از برداشت باشد. با توجه به حجم کارهای زیادی که برای خودم تعریف کرده‌ام و هنوز حتی ده درصد آن هم را به اتمام نرسانده‌ام، نمی‌دانم که آیا مجبور خواهم بود مدتی در اینجا ننویسم یا نه! من خودم به شخصه دلم می‌خواهد مبارزه کنم و حتی اگر شده برای دو ماه آینده شبی فقط 5 دقیقه وقت

ادامۀ مطلب

نهادهای خیریه در فرانسه

نهادهای خیریه در فرانسه

نهادهای خیریه در فرانسه نهادهای خیریه در فرانسه چگونه کار می‌کنند؟ این نوشته بازتاب تجربه‌ی من در پاسخ به این سؤال است. بیرون دانشگاه سوربن عده‌ای دختر و پسر ایستاده بودند که از دانشجوها پول خیریه طلب می‌کردند. هرکدام یک جلیقه آرم دار هم و خود را عضو یک سازمان خیریه معرفی می‌کردند. ادعای آن‌ها این بود که این پول را برای پناهجویانی می‌خواهند که الان توی کمپ‌های پناهندگی هستند و ما البته درکی از اینکه «الان در چه وضعیتی هستند» نداریم. بیرون از ایستگاه مترو chatelet les halles هم همین وضعیت حکمفرما بود. باز همین عده جلو توریست‌ها را می‌گرفتند  و همین ادعاها را تکرار می‌کردند. برای اینکه کارشان قانونی جلوه کند به شما می‌گویند که باید یک حساب بانکی در فرانسه داشته باشید والا جمع‌آوری پول غیرقانونی است چرا که زیرنظر دولت نیست. کار ندارم که آیا این‌ها پول را در جایی که می‌گویند خرج می‌شود یا نه.

ادامۀ مطلب

تو هیچ فرقی با بقیه نداری

تو هیچ فرقی با بقیه نداری

تو هیچ فرقی با بقیه نداری. تو هم یک نفر هستی مثل بقیه. اگر برای بقیه ترس و شکست و ناامیدی هست برای تو هم هست. اگر برای دیگران اشتباه و حماقت وجود دارد برای تو هم وجود دارد. اگر برای بقیه زمان در حال گر است و زمان رفته هرگز باز نخواهد گشت، برای تو هم این چنین است. تو هیچ فرقی با بقیه نداری. برای تو هم قهقهرای بدون بازگشت وجود دارد. تو نه باهوش‌تر از بقیه هستی و نه قوی‌تر. به فواره نگاه کن، در اوج خود به پایین سقوط می‌کند. اگر فکر می‌کنی تمام ظرفیت خود را در کسب درآمد و دیگر موفقیت‌های اجتماعی و تحصیلی کسب نکرده‌ای شاید به خاطر این است که فکر می‌کنی با بقیه فرق داری. بهتر نیست اول به خدت بگویی که تو هم یک نفر هستی مثل بقیه. چرا ما معتاد می‌شویم؟ از یک مشاور می‌شنیدم که در کنار دلایل

ادامۀ مطلب

کسی تو را نمی‌بیند، کار خودت رو بکن

کسی تو را نمی‌بیند، کار خودت رو بکن

روزی روزگاری در گوشه‌ای از این ممکلت اهورایی جوانی هوس می‌کند که به گروهی از عرفا بپیوندد. نزد شیخ آن گروه از عرفا می‌رود و فرم عضویتی چیزی پرمی‌کند. آن شیخ شرط می‌کند که جوان باید فردا صبح به راسته‌ی قصاب‌ها برود و چند کیلو روده گوسفند بخرد، روی دوشش بگذارد و ببرد در راسته‌ای که مربوط به خرید و فروش روده گوسفند و کله‌پزی و چیزهایی مانند آن بوده است، بفروشد و برگردد نزد شیخ تا به او اجازه عضویت بدهد. فردا می‌آید و او می‌رود و مأموریت را انجام می‌دهد جَلدی برمی‌گردد نزد شیخ. شیخ او را می‌گوید که هنوز یک مرحله‌ی دیگر مانده که باید انجام دهی. فردا صبح دوباره همان راسته را می‌روی ولی این بار چیزی به همراه نمی‌بری، شیک و مجلسی مسیر را می‌روی و از کاسبان مسیر می‌پرسی آیا فردی روده به دوش را در بازار دیده‌اند یا نه؟ فردا می‌آید و جوان

ادامۀ مطلب