کتاب نون نوشتن، نگاهی دوباره به محمود دولت آبادی

کتاب نون نوشتن اثری به نسبت متفاوت از محمود دولت آبادی است که زمستان سال ۸۸ منتشر شد. این کتاب خیلی زود با استقبال خوانندگان رو‌به‌رو شد. به طوری که در فاصله‌ای اندک در بهار ۸۹ چاپ دوم آن با ۷۷۰۰ نسخه بیرون آمد. چاپ دوم هم سریع فروش کرد. و چاپ‌های بعدی هم سریع فروش کرد. (صفحۀ کتاب در نشر چشمه)

«نمی‌دانم برای که و خطاب به که می‌نویسم! فقط احساس می‌کنم که باید بنویسم. زخمی هستم و احساس می‌کنم زحماتم دارد پایمال می‌شوند، و اگر در این خاموش‌ترین دفتر، سخن از آن به میان می‌آورم از این روست که جایی برای بیان آن نمی‌بینم…»

-از متن کتاب

یادم می‌آید در فضای آن روزهای جامعه، خیلی از دانشجویان و روشنفکران جامعه، در این کتاب در جستجوی معنایی یا استعاره‌ای یا حرفی متفاوت بودند که ذهنیت آن‌ها را به نوعی تایید کنید.

بعد از ده سال از انتشار چاپ اول کتاب، فکر می‌کنم اکنون زمان مناسبی است که به این کتاب بپردازیم.

این را هم در ابتدای این نوشته روشن کنم که من نه محمود دولت‌آبادی را تقبیح می‌کنم و نه تقدیس. از نظر من او یک نویسنده است. و فقط یک نویسنده است. یک نویسنده مثل خیلی نویسنده‌های دیگر. او نه اقتصاددان است و نه مورخ. نه جامعه‌شناس است و نه روانشناس. شاید تنها فرقش در این جای کار باشد که بنا بر دلایلی که الان در این نوشته جای پرداختن بدان‌ها نیست، این شانس را داشت که مورد استقبال عموم قرار بگیرد.

من در کارهای او ایده‌آلیسم می‌بینم. وسواس ذهنی می‌بینم. پرگویی می‌بینم. رگه‌های قوی از چیزی که رئالیسم سوسیالیستی نامیده می‌شود می‌بینم. و در عین حال رگه‌های قوی از زندگی مردمان این جامعه را هم می‌بینم.

از نظر من اگر او ابتدا آثارش را می‌نوشت و منتشر نمی‌کرد. سپس ویراستاری کار آشنا کارهایش را دست می‌گرفت و به شکلی اصولی آن‌ها را ویرایش می‌کرد، امروز با آثار ادبی‌ای بس قوی رو به رو بودیم.

نگاهی کلی به کلیات کتاب نون نوشتن

این کتاب بنا به گفته خود محمود دولت آبادی، گزیده‌ای از نوشته‌های روزانه ۱۵ – ۱۶ سال از زندگی اوست.

گزیده‌های ۱۶ سال یادداشت روزانه شده است ۶۰ نوشته در ۲۰۰ و خورده‌ای صفحه. این نشان می‌دهد که از هر سال شاید سه یا چهار یادداشت شخصی انتخاب شده است.

این مسأله مرا خود به خود قلقلک می‌دهد که بگویم این نوع نشر کتاب، بیشتر از آنکه انتشار صادقانه و بی‌پرده یادداشت‌های روزانه‌ی یک نویسنده در خلال ۱۶ سال باشد، بیشتر یک کتاب‌سازی است.

۱۶ سال از زندگی یک نویسنده ۲۰۰ یادداشت قوی و آموزنده ندارد؟ بگذریم.

در جاهایی از کتاب جملاتی آمده که به نظرم نیاز به بازبینی دارد. از این دست جمله زیر را از یادداشت ۲۸ مثال می‌آورم:

«همین قدر اضافه کنم که این بزرگانِ غالباً فقید ادبیات که من از طریق آثارشان افتخار شاگردی‌شان را یافته بودم، کافی نبودند و من باید به آموزش از دیگران، باز هم، ادامه بدهم.»

در این جمله «باز هم» چه نقشی دارد؟

از این دست جملاتی که به نوعی نیاز به ویرایش جدی دارند، در آثار محمود دولت آبادی کم نیست.

در جای دیگری از همین نوشته محمود دولت آبادی می‌گوید که استادی نداشته است. در ادامه دو نفر را توصیف می‌کند که «اولی سه نقص عمده داشت و الخ» و در مورد دومی معتقد است که «به نظرم رسید بیشترین بهره را از متون ترجمه‌ی ایشان و نثر درست و پاکیزه‌ای که می‌نویسد، می‌توانم ببرم.‌»

ولی همه‌ی ما لااقل این نقل قول معروف از او را بسیار خوانده‌ایم که نسل ما از صادق هدایت بسیار آموخته است و باز هم باید از او بیاموزیم. من نقل به مضمون کردم. در همین نوشته هم همانطور که دیدیم می‌گوید از آثار گذشتگان آموخته است و باز هم باید بیاموزد.

اینکه آثار گذشتگان ادبیات ما یک مخزن عالی برای یادگیری زبان و ادبیات فارسی، هیچ شکی در آن نیست.

من به نوبه‌ی خودم از بیهقی و سعدی و ناصرخسرو نام می‌برم که مجذوب نثرشان هستم. فارسی درست را می‌توان در نثر این سه تن یافت.

صحبت من روی این اداهایی است که «من هیچ استادی نداشته‌ام» و یا «من هیچ کس را قبول ندارم». این جملات را به عنوان کلیشه‌هایی که بر سر زبان بسیاری دیده‌ام نقل می‌کنم. نه به عنوان سخنان استاد.

من از این جهت نقدی به ایشان دارم که روح این کلام را در این کتاب و یکی چند جای دیگر هم در آثار او دیده‌ام.

تمام صحبت من هم بر سر این است که فضای برای گفتگو باز شود و بالاخره عده‌ای بیایند و بگویند که باید به فلسفه‌پرانی‌ها و بدبینانه صحبت کردن‌هایی که میراث چپ‌های پر از سوءتفاهم است پایان دهیم.

ما بدون آشتی و تفاهم با دنیای اطراف خود به جایی نمی‌رسیم.

به ادامه کتاب بپردازیم.

یکی از چیزهایی که من در محمود دولت آبادی تحسین می‌کنم که در کتاب نون نوشتن هم مشهود است، حس قدردانی و تحسینی است که وی نسبت به پدرش دارد. به راستی در جایی اشاره می‌کند که بهترین استاد او پدرش بوده است.

صحبت از مقام و منزلت پدر شد؛ نمی‌شود نگاه محترمانه‌ی استاد به مادر و زن را به دور داشت.

در آثار او بسیار شده است که مادر در هیبت فردی رنج‌کشیده و صبور ولی با عرضه و مدبر ظاهر شده است.

نکته‌ی دیگری که با واسطه خراسانی بودم بیشتر آن را تحسین می‌کنم، ته مایه‌های فارسی خراسانی است که در صحبت‌ها و نوشته‌های او مشهود است.

و باز خود هموست که در جایی – در این کتاب یا کتابی دیگر نمی‌دانم – از مردم کوچه و بازار خراسان چیزهایی بیشتری می‌آموزد تا خیلی منابع رسمی دیگر.

چند مثال:

«… نوشتن زندگی‌نامه‌ی خودم که می‌خواهد و می‌باید بیان‌کننده‌ی زندگی مردمی باشد که من و آن‌ها با همدیگر ستم‌ها و رنج‌های زندگی دوران خود را کشیده‌ایم…»

می‌خواهد در فارسی خراسانی بسیار استفاده می‌شده است. امروزه فعل خواستن فقط به شکل: این نوشته شما چه می‌خواهد بگوید؟ و یا چیزی شبیه آن استفاده می‌شود.

بررسی یادداشت به یادداشت کتاب نون نوشتن


در یادداشت ۳۴ از کتاب نون نوشتن، محمود دولت آبادی به طور نسبتاً مفصل به بحث واژه‌گزینی می‌پردازد.

قسمتی از صحبت‌های ایشان یادآور تلاش‌های بی دریغ و پرثمر نویسندگان معاصر ایرانی، با هر خط و ربط فکری، است.

به گفته‌ی ایشان تمام این تلاش‌ها در نهایت در یک جهت بوده است: پالایش زبان و قدرت بخشیدن به آن.

اما در جاهایی زیادی از نوشته، ایشان به ذهنی بافی پرداخته است. نوشته‌ای که می‌خوانیم به هیچ وجه علمی و مستند نیست. در همین نوشته، وی برای شرح آنچه در خصوص واژه‌گزینی در ذهن دارد، از عبارت فرهنگستان فرضی استفاده می‌کند. یا در جایی می‌گوید: «برای بیان آنچه در تخیل من است …». در جایی دیگر طرحی مطرح می‌کند: «…نخست می‌باید سیاه‌ی کاملی فراهم شود از تمام متونی که به زبان فارسی نگاشته شده در تمام زمینه‌ها از شعر گرفته تا متون مربوط به گیاه‌شناسی، طب و نجوم؛ و ضمن کوشش پیگیر در فراهم کردن سیاهه و فراهم آوردن تمام متون ممکن از کتاب‌خانه‌های تمام کشورها، متن‌خوانی آغاز خواهد شد…» که طرحی کاملاً تخیلی است.

در سراسر متن وی نیز به مانند بسیاری «عاشقان» زبان و ادبیات فارسی گلایه کرده است که چرا زبان فارسی سرشار از واژگان عربی، روسی، انگلیسی، فرانسوی، سغدی، ترکی، مغولی و … است. که یک تحلیل غلط و ذهنی از پدیده‌ی زبان است. ولی در چند خط قبل از این نوشته‌ها معتقد است فرهنگستان زبان در زمان رضاخان دچار ناسیونالیسم افراطی بوده است.

در جایی کلمه‌ی با-پا را به عنوان معادلی برای آسانسور ارائه می‌دهد و توضیح می‌دهد که خلاصه شده‌ی بالابر-پایین‌آور است. و بعد در قسمت دیگری از نوشته فرهنگستان را دعوت می‌کند که از کارهای انتزاعی دست بشوید.

ایشان به درستی تذکار می‌دهند که باید به کار واژه‌یابی در میان گویش مردم کوچه و بازار نواحی مختلف ایران پرداخت. که به درستی امری مهم‌تر از واژه‌سازی است. چرا که حتی واژه‌سازی هم زمانی موفق خواهد بود که همگام و مطابق با ساختار دستوری و تاریخی یک زبان باشد. و مگر منبعی مهم‌تر از گویش مردمان گوشه و کنار ایران هم داریم. طرفه اینکه ایران کشوری است با مردمانی شفاهی! حال استاد معتقد است که چرا زبان فارسی واژه‌ی «بیگانه» فراوان دارد.

کلمه بیگانه را من نمی‌دانم چرا باید هر جایی استفاده کرد! ولی مادامی که به گویش مردم گوشه و کنار ایران می‌پردازیم، لاجرم واژگان ترکی، کردی، عربی، سغدی، تاجیکی و … هم جزوی از زبان ما خواهند ماند. و چرا که نه!

و به همین قیاس مادامی که می‌خواهیم درهای بازی به روی دنیا داشته باشیم، همگام با تحولات فنی و علمی، واژگانی مانند اینترنت هم وارد زبان ما خواهند شد. چه کنیم؟ مانند آن دوستی که اصرار دارد بگوید فضای مجازی! یک ترکیب من درآوردی از دو واژه عربی به جای یک واژه تخصصی که به یک پدیده فنی اشاره دارد.

به نظر می‌رسد محمود دولت آبادی ناخواسته دچار «سره‌گرایی» است. و البته طرحی که در این نوشته ارائه می‌دهد به قدری پت و پهن و خیالی است که پیاده سازی آن نیازمند به استخدام درآوردن تمام ایرانیان است. ولی دو خط بعد می‌گوید قصد من این نیست که ساز و کار اداری عریض و طویل شکل دهم. ولی روشن هم نکرده پس هسته‌های فرهنگی که در شهرها، روستاها، کلاته‌ها و حتی قصبه‌های این کشور فعال خواهند شد چه هستند؟

در جای دیگری از این نوشته، ایشان اشاره می‌کند که یک معلم لر بسی بهتر در لرستان خدمت خواهد کرد تا در قوچان. همین دیدگاه را خیلی‌ها در ایران داشته و دارند. نتیجه آن هم اقدامات متعددی است که در نهایت از کوچ درون سرزمینی پیشگیری کرده است. دانشجویی که دوست دارد در شهر خود درس بخواند و در همان شهر هم استخدام شود. با فردی از قوم و قبیله خود ازدواج کند که هم «راه دور» نرود و هم یکدستی فرهنگی با همسر خود داشته باشد. نتیجه این نگاه چه شده است؟

اینها نظراتی خیالی و ذهنی راجع به زبان، جمعیت‌شناسی و آموزش و پرورش هستند که فردی گمان می‌کند با پراکنده‌گویی بدون مطالعه، می‌تواند به طرحی برای ارتقاء فرهنگ این جامعه فراهم نماید.


یادداشت ۳۵ از کتاب نون نوشتن یک کابوس طولانی است که مو به مو تعریف شده است. این کابوس ۱۴ صفحه از کتاب نون نوشتن را به خود اختصاص داده است.


نوشته‌ی بعد از آن، یادداشت ۳۶، یک نوشته طولانی است که تقریباً هر موضوعی در آن مطرح شده است. هر جمله در مورد موضوعی است. بعد ناگهان موضوع سخن عوض می‌شود و به همین ترتیب. پاراگراف‌های طولانی که گاه کل صفحه را پر کرده است.

چیزی که در این یادداشت به چشم می‌خورد یکی صحبت تکراری راجع به کتاب کلیدر است و دیگر توصیف روحیه خسته و در هم کوفته‌ی نویسنده که تأثیر قابل توجهی از محیط اطراف خود دارد.

از این جهت وی را سرزنش نمی‌کنم. او یک انسان است. یک انسان حساس که به مردم جامعه خود می‌اندیشد. کم هم نه، که بسیار می‌اندیشد.

اما گاهی از خود می‌پرسم آیا ایشان می‌خواسته است غم و پریشانی‌ها و پراکنده‌گویی‌هایش را به ما بفروشد؟


یادداشت شماره ۳۷ هم از همان روند دو یادداشت قبلی تبعیت می‌کند. اما یک نکته حائز اهمیت در آن این است که در بخش‌های آخر به وحدت موضوع می‌رسد: پدر. در این قسمت از کتاب نون نوشتن، محمود دولت آبادی دوباره صحبت از پدرش را به میان می‌آورد. اما این بار خیلی واضح‌‎تر و دقیق‌تر.

پایان‌بندی نوشته بسیار جذاب است. او در نهایت پدرش را در سه نصیحت خیلی مهم خلاصه می‌کند:

  • «خودت را نگه‌دار.»
  • «مردان کنند و نگویند»
  • «کار …کار … کارکن. مرد را فقط کار می‌تواند نجات بدهد.»

یادداشت ۳۸ از کتاب نون نوشتن، نسبت به دیگر نوشته‌های این کتاب، نمای بسیار نزدیک‌تری از درونیات یک نویسنده حساس است. حساس نسبت به اطرافیانش، مردمش و وطنش.

در این جا محمود دولت آبادی صحبت‌هایی می‌کند که برای من بسی ارزشمند است. وی در میانه جنگ ایران و عراق، در حالی خواهر و برادرش مهاجرت کرده‌اند و مادرش در خانه سالمندان است، شاهد موفقیت مثال زدنی کتاب کلیدر است. تلفن خانه‌اش مرتب زنگ می‌خورد و تبریک‌های فراوانی از هر طرف به او گفته می‌شود. ایشان اما معتقد است: «آخر چه نوشتنی دوست عزیز، آدم به اعتبار زندگی می‌نویسد. می‌خواهم چه کنم آن نوشتنی را که … از این‌ها گذشته وقتی آدمی تباهی را در یک قدمی خود می‌بیند کجا میل نوشتن؟». او حتی جایی برای گریستن نمی‌یابد. و مگر غیر از این است که وقتی «شنیده‌ام بیست تا سی‌هزار تا از جوان‌های ما شب عیدی در جنگ کشته شده‌اند…» آدمی خواه ناخواه تأثیر زیادی از آن خواهد گرفت.

در جایی از این یادداشت چنین جمله‌ای از مادر نقل شده است:

– من این‌جا نمی‌مانم، من را بگذار همان قلعه خرابه‌ی خودمان…

قلعه خرابه کجاست؟ به گمان من قلعه همان قله در فارسی خراسانی است. قله یعنی روستا. ولی قلعه؟

در این یادداشت بالاخره از کلیدر عبور می‌کنیم و نامی هم از کتاب سترگ روزگار سپری شده‌ی مردم سالخورده (ابتدا نام اقلیم باد مد نظر محمود دولت آبادی بوده است) و همچنین زوال کلنل برده می‌شود.

من به شخصه کتاب روزگار سپری شده‌ی مردم سالخورده را اثری بس با اهمیت‌تر و حرفه‌ای‌تر از کلیدر می‌دانم.


یادداشت ۳۹ از کتاب نون نوشتن هم تلاشی است جهت تئوریزه کردن تاریخ پر پیچ و خم ایران. بگذریم.


یادداشت ۴۰، حکایت پر ز اشک چشم کپی رایت در ایران است که توصیه می‌کنم آن را حتماً بخوانید. اگر نمی‌خواهید کل کتاب نون نوشتن را بخوانید، این یادداشت را حتماً بخوانید.

همچنین در این یادداشت محمود دولت آبادی نام تمام افرادی که به نوعی دست اندر کار این سرقت‌های ادبی بوده‌اند را به طور کامل ذکر کرده است. از این جهت هم خوشحالم که بالاخره کسانی هستند که به جای دال ذال کردن نام‌‎ها، مشخصات کامل افراد را بنویسند.

جایی هست که باید بت‌های ساخته شده به دست خودمان را بشکنیم. و چه جایی بهتر از عالم هنر و ادبیات که قلم به دستان را از هم واشناسیم.

در ابتدای این یادداشت چنین می‌خوانیم:

«نمی‌دانم برای که و خطاب به که می‌نویسم! فقط احساس می‌کنم که باید بنویسم. زخمی هستم و احساس می‌کنم زحماتم دارد پایمال می‌شوند، و اگر در این خاموش‌ترین دفتر، سخن از آن به میان می‌آورم از این روست که جایی برای بیان آن نمی‌بینم…»


در یادداشت ۴۱ از کتاب نون نوشتن محمود دولت آبادی ارادت خود به محمد مصدق را به رشته تحریر درآورده است.


یادداشت ۴۲

«غریب است آدمی در این کشور و این جامعه. وقتی با دیگران رو‌به‌رو می‌شوم برخوردشان چنان است که انگار می‌خواهند مرا بردارند و مثل حلوا روی سرشان بگذارند، اما در لحظه‌های دشوار زندگی چنانم که احساس می‌کنم در تمام این جهان هیچ‌کس را ندارم.»


یادداشت ۴۳ با ذکر مرگ مادر محمود دولت آبادی شروع می‌شود. مادش، فاطمه، «در روز ششم مردادماه سال جاری، ساعت بیست و سه و چهل و پنج دقیقه» مرد. از قراین این یادداشت و یادداشت قبلی چنین برمی‌آید که تاریخ فوت مادر وی سال ۱۳۶۵ است.

انسان و مادر…


یادداشت ۴۴ و ۴۵ به وصف تولد فرزندش سیاوش پرداخته است.


یادداشت ۴۶ داستان سفری است که به پاریس داشته است. برای آنکه پاریس را دیده است می‌داند موزه لوور، کافه‌های پاریس و آپارتمان‌های پاریس یعنی چه. ولی برای کسی که فراتر از دیدن، آنجا مدتی را هم زندگی کرده باشد معنای این قسمت از صحبت محمود دولت آبادی را درک می‌کند:

«.. در خارج از کشور تا آن‌جا که من دیدم وجه غالب شخصیت افراد، رشد کرده بود»


یادداشت ۴۷، دوباره صحبت از سرقت ادبی است. و وقاحت آنانی که صحبت حضوری آدم را مقاله می‌کنند. من البته از این دست تجربه را فراوان داشته‌ام. تجربه منظورم آدم‌های وقیح است.

آدم‌های وقیحی که نزد تو صحبت‌هایی می‌کنند و سعی در به حرف گرفتن تو دارند. اما چه باید کرد! من که آدمی نیستم که هر حرفی را هر جایی بزنم. و بعد همان حرف‌هایی که پیش تو گفته‌اند را در جایی و جاهای دیگری به نام تو نقل می‌کنند.

بله …


یادداشت ۴۸

«پس چرا این بغض از مسیر تنفسم دور نمی‌شود؟ دیگر خودم هم نمی‌دانم چرا این بغض در گلویم گیر کرده است و مثل خود زندگی از جا تکان نمی‌خورد. دلم می‌خواهد بگریم. گریه روح را سبک می‌کند. هر وقت کاری را به پایان می‌برم تا نفسی تازه کنم، تازه آن بغض کهنه راه گلویم را می‌گیرد»


یادداشت ۴۹

دوباره کابوس‌ها و حرف‌های بدبینانه و شبه فلسفی. اما از آن میان توجه شما را به این جمله جلب می‌کنم:

«… این خیلی بد است؛ خیلی بد است که یک ملت بپذیرد هیچ نقشی در تعیین سرنوشت خود نمی‌تواند داشته باشد. پذیرفتن حالت انفعالی صِرف برای یک ملت مثل زهر او را مسموم می‌کند.»


یادداشت ۵۰

یادداشتی شبه فلسفی راجع به انسان


یادداشت ۵۱

سال ۶۷ دارد به پایان می‌رسد. این شاید پنجمین یادداشت در کتاب نون نوشتن باشد که در پایان یک سال نوشته شده است.

در این یادداشت همچنین به پایان جنگ اشاره شده است. و کمی راجع به عواقب آن صحبت‌هایی شده است. و دوباره در پایان نوشته همان کلیشه فوق تکراری را می‌بینیم: ما ایرانیان مهم‌ترین مردم جهان هستیم.

«شنیدم اومانیته نوشته است: غرب دارد تاوان سکوت خود در برابر خشونت‌های جاری علیه شهروندان ایران را پس می‌دهد. و این به گمان من از ادراک عمیق جناح‌های مترقی غرب نسبت به موقعیت ده‌ساله‌ی ما – و چه بسا که یکصدساله‌ی ما- ناشی می‌شود»

جناح‌های مترقی!! اومانیته یک نشریه کمونیستی است که مرتب با مشکلات مالی دست و پنجه نرم می‌کند. یک بار هم در سال ۲۰۰۸ این روزنامه درخواست کمک مالی از سوی خوانندگان خود کرد. به هر روی نقل قول از یک روزنامه کمونیستی را نمی‌توان ما را به تصویر دقیقی از جامعه غرب و نظرات آن‌ها رهنمون کند.

البته سال ۶۷ به سال ۹۸ ختم شد و ما ندیدیم غرب هیچ تاوانی بپردازد.


یادداشت ۵۲ با نوروز ۶۸ آغاز می‌شود. این یادداشت بیشتر از هر یادداشت دیگری از کتاب نون نوشتن بوی بهار می‌دهد. همچنین موفقیت محمود دولت آبادی در تمام کردن دفتر اول روزگار سپری شده مردم سالخورده ذکر شده است.

جمله پایانی این یادداشت: «و ای کاش در آستانه‌ی سال نو اسیران جنگی هم آزاد شوند. بهار است آخر!».

در همین موضوع


یادداشت ۵۳

«بنابراین مثل همیشه ناچارم چنان با کار در هم آمیزم که خودکار نظمش را در بی‌نظمی خاص زندگی انسان در جامعه‌ی عقب‌افتاده و نابه‌سامان به دست بیاورد و آدم دیگر شب و روزش را نتواند از هم تمیز دهد. عمده آن است که بفهمیم نجات در کار است؛ هم نجات فرد و هم نجات جمع.»


یادداشت ۵۴

دوباره حسِ «من قربانی هستم» در این نوشته موج می‌زند.


یادداشت ۵۵

در این نوشته از نون نوشتن با چیزی رو به رو هستیم که نه در محمود دولت آبادی که در تمام روشنفکران وطنی دیده می‌شود: توهم فاجعه، تمایل به پیشگویی و کلی گویی بدون دانستن جزییات فنی موضوعی تخصصی.

ایشان باید تابستان سال ۷۲ در آلمان یک سخنرانی ایراد می‌کرده است:

«یقین دارم زمین نمی‌تواند در پایان پایان دهه‌ی اول هزاره‌ی سوم میلادی میلیاردها آدمیزاد را بر گرده‌ی خود تاب بیاورد. این است که فکر می‌کنم در دو قاره‌ی آفریقا و آسیا اتفاقات مهمی از نظر جمعیتی رخ بدهد»


یادداشت ۵۶

به اینجای کتاب نون نوشتن رسیدیم و بالاخره نام یکی از دوستان محمود دولت آبادی را شنیدیم.

تا اینجای کتاب، اگر نام کسی را شنیده‌ایم یا خویش و قوم وی بوده است و یا از او اثری را دزدیده است.

و دوباره می‌پرسم لابه‌لای یادداشت‌های روزانه ۱۶ سال نویسنده‌ای مانند محمود دولت آبادی جای نام کسانی چون احمد محمود، ساعدی، هدایت، گلشیری و بسیاری دیگر نبود؟!

در این یادداشت هم که نام شاملو می‌آید برای نقل قولی درباره مرگ است. ادامه نوشته تمام درباره مرگ و نیستی و ناامیدی است.


یادداشت ۵۷ به بعد.

یادداشت‌های ۵۷، ۵۸، ۵۹ و ۶۰ نوشته‌های کاملاً متفاوت در کتاب نون نوشتن هستند.

وقتی یادداشت‌های  ابتدای کتاب را می‌خوانید، با فردی که آشکارا چپ فکر می‌کند طرف هستید: آه ای توده‌های بیچاره! ای مظلومان همیشه تاریخ و الخ.

اما در این نوشته‌ها با فردی طرف هستیم که با موشکافی بیشتری به رفتار مردم اطراف خود می‌‎نگرد. او اکنون این نکته را به درستی دریافته است که سرنوشت یک جامعه برآیند رفتارهای روزمره مردم کوچه و بازار است؛ هر چند که گاهی با منفی‌بافی بسیار این رفتار را تحلیل می‌کند.

شاید از این جهت است که کتاب روزگار سپری شده مردم سالخورده کتابی متفاوت است.

او تعریف می‌کند که به زندان افتاده است و در آن‌جا گروه‌های سیاسی را بازشناخته است. گروه‌هایی که چه بسا به آن‌ها امیدی هم داشته است. او همچنین به تیپ‌شناسی سیاسیون گرفتار شده می‌پردازد. همه نوع قشری در زندان می‌بیند مگر کارگران را! و مگر قرار این نبوده که این مبارزان سیاسی راه چپ برای کارگران امید و نجات به همراه بیاورند؟ چگونه است که کارگران خود غایب هستند.

او می‌بیند که جوانانی که چه بسا جاهل هستند و یا افرادی از طبقات متوسط به بالا در این زندان هستند؛ در راه مبارزه برای آرمان‌های انقلاب پرولتاریا! اما خود طبقه پرولتاریا بیرون از این‌جا دارد برای لقمه‌ای نان روز را با بدبختی به شب می‌رساند.

در جایی می‌گوید که سه نفری کارگر در میان آن خیل دیده است. یکی کارگر کارخانه‌ای جاده مخصوص کرج. او یکی دوباری وی را به حرف می‌گیرد و چیزی جز ابراز ندامت نمی‌شود. و البته این جمله را هم از او می‌شنود که تا آزاد شود می‌رود و بچه‌هایش را از مدرسه وامی‌گیرد. چرا؟

«چون نمی‌خواهم وقتی دیپلم و لیسانس گرفتند مثل این‌ها بیفتند زندان. بی‌سواد بار بیایند بهتر است!»

مابقی این یادداشت‌ها به کلی گویی و نظریه‌پردازی می‌گذرد. سلطه‌ی بیگانه و مردم این چنین هستند و من باید بنویسم چون نوشته‌های من نجات این مردم است و قس علیهذا.

نگاهی دوباره به محمود دولت آبادی

به هر حال باید محمود دولت آبادی را از صادق‌ترین روشنفکران چپ‌گرای جامعه ایران دانست.

او را من این روزها دیگر یک چپ‌گرا به معنای کلاسیکش نمی‌دانم. بیشتر انسان‌گرایی وطن دوست است که رفته رفته در یادداشت‌هایش ما را به جایی می‌برد که در می‌یابیم آنچه بر جامعه می‌گذرد حاصل رفتارهای خود مردم همان جامعه است. و آنچه رفتار مردم است از ذهن آنان سرچشمه می‌گیرد.

شاید بهتر باشد برای جستجوی سعادت، به شناخت ذهن انسان بپردازیم و اینکه هر فردی بتواند به این درجه از شناخت برسد که بین استدلال و تخیل و توهم فرق بگذارد. و اینکه مردمان این درجه از مهارت‌های زندگی اجتماعی را کسب کرده باشند که به قول ست گودین:

هیچ نجات دهنده‌ای وجود ندارد. هیچ کشتی‌ای نگه نخواهد داشت تا شما را از جزیره نجات دهد. شرکت‌های بزرگ برای شما زنگ نخواهند زد و … به جای بازی کردن نقش قربانی بهتر است سررشته امور را در اختیار بگیریم.

این جملات نقل به مضمون از نصیحتی است که به فردی ابراز داشته است. اصل ویدئو را اینجا ببینید:

Seth Godin | Advice that Changed My Life


مرتبط با ادبیات داستانی


اگر دوست دارید همیشه اولین نفری باشید که از به روزرسانی‌های سایت مطلع می‌شوید، لطفاً ای‌میل خود را در قسمت زیر وارد کنید.